دلم صندوقچهای میخواهد

دلم صندوقچه‌ای میخواهد...
صندوقچه‌ای قدیمی...
صندوقچه‌ای قدیمی در گونه‌ی یک انباری متروکه...
در تاریکی شب،زیر نور ماه وارد انباری شوم...
در صندوقچه را باز کنم و شاهد به یاد اوردن هزاران خاطره‌ی رنگارنگ باشم...
وسایل را به آرامی بیرون آورم...
آنها را بدست بگیرم و لبخندی از سر یک خاطره‌ی شیرین بر لبانم نقش بندد...
یاد ایام قدیم را زنده کنم...
کمی در حال هوای آن روز هایم غرق شوم...
و کمی در کنار خاطراتم بنشینم و با آنها و در کنار آنها قهوه‌ی تلخی بنویشم...
اما...
اما این قهوه‌ی تلخ برای من تلخ نیست...
این قهوه برایم شیرین تر از عسل است...
آنقدر شیرین که نصفه کاره رهایش کنم و بروم
#ه_تهرانی_نسب
دیدگاه ها (۶)

روزی خواهد آمد...روزی زمستانی...زمستانی با سرمای زیر صفر...ا...

رنگ‌ بپاش...رنگ بپاش ای صورتگر...با سخاوت رنگ بپاش...با علاق...

من هم از دنیا هیچ چیز نمیخواهم...یک نگاه به رنگ آسمان که حتی...

بعضی از آدمها ترجمه شده‌اند بعضی از آدمهافتوکپی آدم‌های دیگر...

°چںٰٰٖٖد𐇽 پارت⃘ے°‌ ب𐨍ځش𐇽 ¹هوا بارونی بود! و تاریکی همه جات...

My lovely neighbor part : 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط