"11" هیشکی ازش خبر نداشت آدرسشم نمیدونستن. جواب تلفنارو ن
"11" هیشکی ازش خبر نداشت آدرسشم نمیدونستن. جواب تلفنارو نمیداد. دخترا بهش اس دادن ک همش دروغ بوده باز انگار ن انگار.
شوکو صمیمی ترین دوستم بود، کفری شدو گف انقد سنگ نباش جواب تورو حتمن میده ی اس بده ببینیم پسره چی شده کجاس.
غرورم نمیذاشت...
شب ساعت 11 بود...هرشب راس 11 اس میداد سر به سرم میذاشت دعوامون میشد فوش میخورد میرفت...بازم دلم سوخت...چقد مظلوم بود...اون همه فوشش میدادمو یبار جوابمو نداد...چقد بد بود ک ب ساعتای 11 عادت کرده بودم...آره عادت...عشق نه...
اس دادمو ب دیقه نرسید جواب سلاممو گرفتم...
_خوبی؟
_مگه واست مهمه؟
_خب بلخره نیستی همه نگرانتن...
_همه...هه...جالبه...بگو نگران نباشن
_جون هرکی دوس داری فردا بیا دانشگا بسه...
_اونی ک دوسش داشتم الان دیگ مال کس دیگس پس نباید سرش قسم بخورم
_باشه من غلط کردم دروغ گفتم بسه زجر نده بیا
_دور از جونت باشه حرص نخور میام مجکان بای...
وقتی باهاش خوب بودم بهم میگف مجکان و شخصیت بدو دلسنگم میشد مژگان!!
بازم نمیدونم چرا، ولی خوشال بودم ک جواب منو داد و گفت میاد.
صب خوشگلتر از همیشه رفتم، مهره مو مد بود؛ 2ساعت فقط ور رفتم ب قشنگترین شکل ممکن بستمشون ب موهام.
وقتی دیدمش خشکم زد...
چرا کچل کرده بود...؟؟!! چقدم زشتو سیاه شده بود...
رفتم دسشویی موهامو واکردم همشو گذاشتم زیر مقنعه. ریملو خط چشمامم شستم. دوس داشتم کلشو بکنم پسره ی لجبازه پرو... همه میگفتن کسیش مرده ولی من میدونستم از لج منه!
آخه یبار ازم خاست بگم ظاهرش چقد خوبه از نظر من گفتم پسری ک مدل موش فلان باشه خوشم میاد مو توقیافه آدما خیلی مهمه.
خلاصه، ازون ب بد اخلاقش عوض شد...
شوخیاش بود، هنوزم صندلیشو میاورد کناره من؛ اما دیگه مث قبل همش آویزونم نبود، دم ب دیقه جلو چشمم نبود...
کم کم حس کردم برام سخته...
عاشق نبودم...فقط بهش عادت کرده بودم...
ب بودناش ب حمایتاش ب دزدکی نگاکردناش ب گیر دادناش ب ساعت 11 اس دادناش ب دعوا کردنا....
دلبسته نشده بودم...وابستگی بود انگار.....
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
شوکو صمیمی ترین دوستم بود، کفری شدو گف انقد سنگ نباش جواب تورو حتمن میده ی اس بده ببینیم پسره چی شده کجاس.
غرورم نمیذاشت...
شب ساعت 11 بود...هرشب راس 11 اس میداد سر به سرم میذاشت دعوامون میشد فوش میخورد میرفت...بازم دلم سوخت...چقد مظلوم بود...اون همه فوشش میدادمو یبار جوابمو نداد...چقد بد بود ک ب ساعتای 11 عادت کرده بودم...آره عادت...عشق نه...
اس دادمو ب دیقه نرسید جواب سلاممو گرفتم...
_خوبی؟
_مگه واست مهمه؟
_خب بلخره نیستی همه نگرانتن...
_همه...هه...جالبه...بگو نگران نباشن
_جون هرکی دوس داری فردا بیا دانشگا بسه...
_اونی ک دوسش داشتم الان دیگ مال کس دیگس پس نباید سرش قسم بخورم
_باشه من غلط کردم دروغ گفتم بسه زجر نده بیا
_دور از جونت باشه حرص نخور میام مجکان بای...
وقتی باهاش خوب بودم بهم میگف مجکان و شخصیت بدو دلسنگم میشد مژگان!!
بازم نمیدونم چرا، ولی خوشال بودم ک جواب منو داد و گفت میاد.
صب خوشگلتر از همیشه رفتم، مهره مو مد بود؛ 2ساعت فقط ور رفتم ب قشنگترین شکل ممکن بستمشون ب موهام.
وقتی دیدمش خشکم زد...
چرا کچل کرده بود...؟؟!! چقدم زشتو سیاه شده بود...
رفتم دسشویی موهامو واکردم همشو گذاشتم زیر مقنعه. ریملو خط چشمامم شستم. دوس داشتم کلشو بکنم پسره ی لجبازه پرو... همه میگفتن کسیش مرده ولی من میدونستم از لج منه!
آخه یبار ازم خاست بگم ظاهرش چقد خوبه از نظر من گفتم پسری ک مدل موش فلان باشه خوشم میاد مو توقیافه آدما خیلی مهمه.
خلاصه، ازون ب بد اخلاقش عوض شد...
شوخیاش بود، هنوزم صندلیشو میاورد کناره من؛ اما دیگه مث قبل همش آویزونم نبود، دم ب دیقه جلو چشمم نبود...
کم کم حس کردم برام سخته...
عاشق نبودم...فقط بهش عادت کرده بودم...
ب بودناش ب حمایتاش ب دزدکی نگاکردناش ب گیر دادناش ب ساعت 11 اس دادناش ب دعوا کردنا....
دلبسته نشده بودم...وابستگی بود انگار.....
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۱۲.۹k
۲۷ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.