کتاب بخوانیم
#برشی_از_یک_کتاب
نصف شب وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم، صدای آقاجان از توی ایوان درآمد که برایش آب ببرم. در یخچال راکه بازکردم، ملیحه و مامان و بی بی هم آب خواستند. آدم توی خانه ما گناهکار می شد که نصف شب آب بخورد!
ـــــــــــــــــــــــ.ـــــــــــــــــــــــــ
تنها کسی که با گرفتن سوغاتی نه تنها چیزی نگفت بلکه از ترس در جای خود میخکوب شد و تا چند دقیقه مات و مبهوت به اطراف نگاه می کرد و نزدیک بود سکته کند و تشنج شود آقاجان بود. بی بی،به عنوان سوغاتی، برایش کفن تبرک شده بود.
📚#آبنبات_هل_دار
👤#مهرداد_صدقی
🆔ms_psychology432
نصف شب وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم، صدای آقاجان از توی ایوان درآمد که برایش آب ببرم. در یخچال راکه بازکردم، ملیحه و مامان و بی بی هم آب خواستند. آدم توی خانه ما گناهکار می شد که نصف شب آب بخورد!
ـــــــــــــــــــــــ.ـــــــــــــــــــــــــ
تنها کسی که با گرفتن سوغاتی نه تنها چیزی نگفت بلکه از ترس در جای خود میخکوب شد و تا چند دقیقه مات و مبهوت به اطراف نگاه می کرد و نزدیک بود سکته کند و تشنج شود آقاجان بود. بی بی،به عنوان سوغاتی، برایش کفن تبرک شده بود.
📚#آبنبات_هل_دار
👤#مهرداد_صدقی
🆔ms_psychology432
۱.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.