سلام دوستان گلم تکراررومان (یک اشتباه عشقی )ازقسمت بیست ت
سلام دوستان گلم تکراررومان (یک اشتباه عشقی )ازقسمت بیست تاچهل جهت ادامه لطفا کامنت بدین تا بقیه رابزارم ممنونم👑 ℳissbala.ρfイ👑 :
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_بیستم
وندا:میدونستم اون دیوونه به این راحتیا بی خیالت نمیشه بهت زنگ زد؟
قضیه رو که براشون تعریف کردم ساحل با ترس گفت:تارا یه وقت نریا از اون بعید نیست یه بلایی سرت بیاره
وندا هم سرشو تکون داد وگفت:آره نرو امروز یکراست بروخونه بیرونم نرو
دستمو زدم زیرچونه ام وبا غصه گفتم:آخه تا کی؟منه احمق چرا باهاش دوست شدم چرا یک سال کشش دادم که اینطوری شه؟همش ازش ترسیدم گفتم دیوونست یکاری میده دستم
ساحل:تارایی غصه نخور فدات شم یه کم سردی ببینه اونم بی خیال میشه
سرمو تکون دادم.
کلاس بعدی رونشستم وبعدش وندا من رو رسوند خونه.
تا شب دل تو دلم نبود,نمیدونستم قضیه رو به مامان بگم یا نه!مامان از اول از مهرداد خوشش نمی اومد میگفت باباش قاچاقچیه اینم مثل باباشه اینقدر بهش رو نده اما مگه من گوش دادم؟اینم عاقبتم...
گوشی رو برداشتم وبه مهرداد پی ام زدم:مهرداد من امشب نمیتونم بیام
بعد چند دقیقه آنلاین شد ونوشت:ساعت هشت منتظرم باش عشقم
-مهرداد میگم نمیتونم
مهرداد-میترسی از من؟
دستمو فرو کردم تو موهای لختم ونوشتم:نه
یه استیکر خنده فرستاد ونوشت:چرا میترسی!جوجوی من میترسه از من!ولی خوشگلم من که ترسناک نیستم دارم از دستت ناراحت میشما.اماده باش نیم ساعت دیگه جلوی خونتونم،نبودی خودم میام بالا اوکی عشقم؟
خدایا امشب رو بخیر بگذرون قول میدم از فردا خودم یه فکری به حالش کنم تا دیگه مزاحم تو نشم!
باشه رو فرستادم ورفتم سر وقت کمدم...شبا یه کم سرده با این که تازه آبانه اما شبا سوز داره هوا...بافت کوتاه سبز لجنیمو برداشتم وباشلوار کتان مشکی وشال مشکی پوشیدم،موهامو هم فرق باز کردم واز دو طرف ریختم...خط چشمم رو کشیدم وکمی رژ کالباسی مات...کیفمو برداشتم ورفتم تو پذیرایی بابا با دیدنم گفت:کجا پرانسس بابا؟
لبخند زورکی زدم وگفتم:با وندا وساحل قرار دارم زود میام بابایی
-باشه دخترم مراقب باشید
باشه ای گفتم وبه مامان اشاره کردم بیاداشپزخونه.
وقتی که اومد گفت:چیه؟
-مامان با مهرداد قرار دارم
مامان اخماشو کرد تو هم وگفت:مگه نگفتی باهاش بهم زدی
با کلافگی گفتم:چرا...اما چیزه...میگه منم حرف دارم باید حرفام رو گوش کنی...میرم زود میام
سرشو تکون داد وگفت:با این پسره جای خلوت نمیریا,بگو بره یه جای شلوغ وعمومی حواست باشه...
سرمو تکون دادم ورفتم...
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_بیست_یکم
خدایا به امید تو!به سانتافه سفیدش تکیه داده بود،با دیدنم چشمکی زدوگفت:سلام تارا خانم
در ماشین رو برام باز کرد وگفت:بفرمایید لیدی
پسره مزخرف!سوار شدم،اونم سوار شدوگفت:کجا بریم عشقممم؟
با بی تفاوتی گفتم:چه میدونم
خندید وگفت:حالا که سپردیش به من میگم بریم خونه
با ترس برگشتم سمتش و با لحن کش داری گفتم:نه
با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:جوجو تو که اینقدر ترسو نبودی
بسه تارا بسه!نقطه ضعف دستش نده.خودم رو جمع جور کردم وگفتم:گرسنمه بریم یه چیزی بخوریم
-ای به چشم شما امر کن
جلوی رستوران خودشون نگه داشت طبق معمول رفت سمت آلاچیق مخصوص خودش,اطراف آلاچیق بسته بود ودید نداشت,حتی از رفتن اون تو هم میترسم ولی چاره ای نیست.مهرداد سفارش رو داد وبرگشت تو الاچیق درو بست واومد کنارم نشست...
خواست دستم رو بگیره که دستم رو کشیدم عقب,با عصبانیت نگام کرد وگفت:قبلا جاش کجا بود؟
دستم رو محکم گرفت وگفت:جاش رو عوض نکن
شاید بتونم یه کم خرش کنم:
-مهرداد
-جووووونم
-تو منو واقعا دوست داری؟؟
چپ چپ نگام کرد وگفت:شک داری؟؟
-اگه دوستم داری پس اینقدر اذیتم نکن
صورتشو آورد نزدیکم با دست آزادش چونم رو گرفت وگفت:مگه من اذیتت میکنم؟؟من که هنوز کاری باهات نکردم
انگشت شستش رو آروم کشید رولبام وادامه داد:
-یک ساله منو تو خماری نگه داشتی منه احمقم همه جوره باهات راه اومدم وبهت دست نزدم!تنها کار خلافمون همین بود نه؟؟
قبل اینکه جوابش رو بدم لباش رو گذاشت رو لبام،دستم رو گذاشتم رو سینه اش وهلش دادم عقب اما اصلا تکون نخورد,پرحرارت لبام رو میبوسید,لباش اینقدر گرم بود که منم داشت گرم میکرد,تقلا کردن فایده ای نداشت!هلم داد عقب وروم خیمه زد گاز ریزی از زیر لبم گرفت,داشت اشکم در میومد سرش رو برد سمت گردنم,نفس عمیقی کشید لاله گوشم رو گاز گرفت حالم داشت بد میشد دستم رو گذاشتم رو سینه اش وبا بغض گفتم:مهرداد
اشکام رو پاک کرد ودرحالی که نفس نفس میزد گفت:دیگه با من بازی نکن فهمیدی؟؟
با ترس سرم رو تند تند تکون دادم,بوسه کوتاهی رو لبم زد ازروم بلند شد منم بلند شدم وازش فاصله گرفتم...
-میخوام برم خونه
به کنار خودش اشاره کرد وگفت:بعد اینکه باهم شام خوردیم
-ازت بدم میااااد میفهمی؟؟دست از سرم برداااا
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_بیستم
وندا:میدونستم اون دیوونه به این راحتیا بی خیالت نمیشه بهت زنگ زد؟
قضیه رو که براشون تعریف کردم ساحل با ترس گفت:تارا یه وقت نریا از اون بعید نیست یه بلایی سرت بیاره
وندا هم سرشو تکون داد وگفت:آره نرو امروز یکراست بروخونه بیرونم نرو
دستمو زدم زیرچونه ام وبا غصه گفتم:آخه تا کی؟منه احمق چرا باهاش دوست شدم چرا یک سال کشش دادم که اینطوری شه؟همش ازش ترسیدم گفتم دیوونست یکاری میده دستم
ساحل:تارایی غصه نخور فدات شم یه کم سردی ببینه اونم بی خیال میشه
سرمو تکون دادم.
کلاس بعدی رونشستم وبعدش وندا من رو رسوند خونه.
تا شب دل تو دلم نبود,نمیدونستم قضیه رو به مامان بگم یا نه!مامان از اول از مهرداد خوشش نمی اومد میگفت باباش قاچاقچیه اینم مثل باباشه اینقدر بهش رو نده اما مگه من گوش دادم؟اینم عاقبتم...
گوشی رو برداشتم وبه مهرداد پی ام زدم:مهرداد من امشب نمیتونم بیام
بعد چند دقیقه آنلاین شد ونوشت:ساعت هشت منتظرم باش عشقم
-مهرداد میگم نمیتونم
مهرداد-میترسی از من؟
دستمو فرو کردم تو موهای لختم ونوشتم:نه
یه استیکر خنده فرستاد ونوشت:چرا میترسی!جوجوی من میترسه از من!ولی خوشگلم من که ترسناک نیستم دارم از دستت ناراحت میشما.اماده باش نیم ساعت دیگه جلوی خونتونم،نبودی خودم میام بالا اوکی عشقم؟
خدایا امشب رو بخیر بگذرون قول میدم از فردا خودم یه فکری به حالش کنم تا دیگه مزاحم تو نشم!
باشه رو فرستادم ورفتم سر وقت کمدم...شبا یه کم سرده با این که تازه آبانه اما شبا سوز داره هوا...بافت کوتاه سبز لجنیمو برداشتم وباشلوار کتان مشکی وشال مشکی پوشیدم،موهامو هم فرق باز کردم واز دو طرف ریختم...خط چشمم رو کشیدم وکمی رژ کالباسی مات...کیفمو برداشتم ورفتم تو پذیرایی بابا با دیدنم گفت:کجا پرانسس بابا؟
لبخند زورکی زدم وگفتم:با وندا وساحل قرار دارم زود میام بابایی
-باشه دخترم مراقب باشید
باشه ای گفتم وبه مامان اشاره کردم بیاداشپزخونه.
وقتی که اومد گفت:چیه؟
-مامان با مهرداد قرار دارم
مامان اخماشو کرد تو هم وگفت:مگه نگفتی باهاش بهم زدی
با کلافگی گفتم:چرا...اما چیزه...میگه منم حرف دارم باید حرفام رو گوش کنی...میرم زود میام
سرشو تکون داد وگفت:با این پسره جای خلوت نمیریا,بگو بره یه جای شلوغ وعمومی حواست باشه...
سرمو تکون دادم ورفتم...
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_بیست_یکم
خدایا به امید تو!به سانتافه سفیدش تکیه داده بود،با دیدنم چشمکی زدوگفت:سلام تارا خانم
در ماشین رو برام باز کرد وگفت:بفرمایید لیدی
پسره مزخرف!سوار شدم،اونم سوار شدوگفت:کجا بریم عشقممم؟
با بی تفاوتی گفتم:چه میدونم
خندید وگفت:حالا که سپردیش به من میگم بریم خونه
با ترس برگشتم سمتش و با لحن کش داری گفتم:نه
با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:جوجو تو که اینقدر ترسو نبودی
بسه تارا بسه!نقطه ضعف دستش نده.خودم رو جمع جور کردم وگفتم:گرسنمه بریم یه چیزی بخوریم
-ای به چشم شما امر کن
جلوی رستوران خودشون نگه داشت طبق معمول رفت سمت آلاچیق مخصوص خودش,اطراف آلاچیق بسته بود ودید نداشت,حتی از رفتن اون تو هم میترسم ولی چاره ای نیست.مهرداد سفارش رو داد وبرگشت تو الاچیق درو بست واومد کنارم نشست...
خواست دستم رو بگیره که دستم رو کشیدم عقب,با عصبانیت نگام کرد وگفت:قبلا جاش کجا بود؟
دستم رو محکم گرفت وگفت:جاش رو عوض نکن
شاید بتونم یه کم خرش کنم:
-مهرداد
-جووووونم
-تو منو واقعا دوست داری؟؟
چپ چپ نگام کرد وگفت:شک داری؟؟
-اگه دوستم داری پس اینقدر اذیتم نکن
صورتشو آورد نزدیکم با دست آزادش چونم رو گرفت وگفت:مگه من اذیتت میکنم؟؟من که هنوز کاری باهات نکردم
انگشت شستش رو آروم کشید رولبام وادامه داد:
-یک ساله منو تو خماری نگه داشتی منه احمقم همه جوره باهات راه اومدم وبهت دست نزدم!تنها کار خلافمون همین بود نه؟؟
قبل اینکه جوابش رو بدم لباش رو گذاشت رو لبام،دستم رو گذاشتم رو سینه اش وهلش دادم عقب اما اصلا تکون نخورد,پرحرارت لبام رو میبوسید,لباش اینقدر گرم بود که منم داشت گرم میکرد,تقلا کردن فایده ای نداشت!هلم داد عقب وروم خیمه زد گاز ریزی از زیر لبم گرفت,داشت اشکم در میومد سرش رو برد سمت گردنم,نفس عمیقی کشید لاله گوشم رو گاز گرفت حالم داشت بد میشد دستم رو گذاشتم رو سینه اش وبا بغض گفتم:مهرداد
اشکام رو پاک کرد ودرحالی که نفس نفس میزد گفت:دیگه با من بازی نکن فهمیدی؟؟
با ترس سرم رو تند تند تکون دادم,بوسه کوتاهی رو لبم زد ازروم بلند شد منم بلند شدم وازش فاصله گرفتم...
-میخوام برم خونه
به کنار خودش اشاره کرد وگفت:بعد اینکه باهم شام خوردیم
-ازت بدم میااااد میفهمی؟؟دست از سرم برداااا
۱۲۰.۷k
۰۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.