از کودکی به بندم کشیدی
از کودکی به بندم کشیدی
مادربزرگ ؛ قصه ات را گفت و رفت....
و ندید
که من ؛ در قصه ات ؛ جا ماندم.....
هزار برگ پاییزی
قصه نوشتم
پا روی برگهایم نگذاشتی
اینک؛ روزهای من
تیزروتر از اسب تو
برو
پهلوان برو!
من زودتر از تو
به انتهای قصه ات میرسم
آن جا ، منتظرت خواهم بود...
آن جا ، دوباره هم را خواهیم دید....
مادربزرگ ؛ قصه ات را گفت و رفت....
و ندید
که من ؛ در قصه ات ؛ جا ماندم.....
هزار برگ پاییزی
قصه نوشتم
پا روی برگهایم نگذاشتی
اینک؛ روزهای من
تیزروتر از اسب تو
برو
پهلوان برو!
من زودتر از تو
به انتهای قصه ات میرسم
آن جا ، منتظرت خواهم بود...
آن جا ، دوباره هم را خواهیم دید....
- ۲۵۲
- ۱۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط