محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و
محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر ودستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط صدای حاج همت بود و گاهی صدای صلوات بچه ها. تو همین اوضاع صدای پچ پچ توجه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستانش صحبت می کرد فرمانده دسته هر چی به این بسیجی تذکر داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلا می خواست نشان دهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگر نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته برخوردی با این بسیجی کرد. سرو صداها کار خودش را کرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید:برادر ! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم. کسی از میان صفوف به طرف جاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت : آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو. بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن حاجی صدایش را بلندتر کرد: بدو برادر بجنب. بسیجی جلوی جایگاه که رسید حاجی محکم گفت : بشمار سه پوتین هات رو در بیار و بعد شروع کرد به شمردن بسیجی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند. حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: بجنب برادر. بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: بده به من برادر! بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد.حاجی لنگ پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش در آورد و در آن را باز کردو آب آن را درون پوتین خالی کرد . همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیه ای است؟ حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آرام گفت: برو سر جایت برادر! بسیجی که مثل آدم آهنی سر جایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: ابراهیم همت خاک پای همه ی شما بسیجی هاست ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره ابراهیم همت از همه ی شما التماس دعا داره جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات . و انفجار صلوات محوطه صبحگاه را لرزاند
منبع:sokhtesara.blogfa.com
منبع:sokhtesara.blogfa.com
- ۳.۳k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط