توی احساسِ خنثی بودن و پوچی دست و پا میزنم.. احساس میکنم
توی احساسِ خنثی بودن و پوچی دست و پا میزنم.. احساس میکنم همه چی معنیِ خودش رو از دست داده.
با آهنگ ها و حسرت ها زندگی میکنم. لبخند میزنم، غذا میخورم، میخوابم،درسمیخونم،سریال میبینم، ولی از درون یه چیزی کمه. نمیدونم چیشد که اینجوری شد.. فقط میدونم چیزهایی که من، برای خوشحال بودن میخواستم، انقدر ساده و پیش پا افتاده بودن که فکر نمیکردم باید برای داشتنشون تلاش کنم که الان جاشونو دادن به" ترس از آینده، خراب کاری و پیچیده تر کردن زندگیم، تصمیمای افتضاح گرفتن، بی هدف بودن، و کلافگی"...
با آهنگ ها و حسرت ها زندگی میکنم. لبخند میزنم، غذا میخورم، میخوابم،درسمیخونم،سریال میبینم، ولی از درون یه چیزی کمه. نمیدونم چیشد که اینجوری شد.. فقط میدونم چیزهایی که من، برای خوشحال بودن میخواستم، انقدر ساده و پیش پا افتاده بودن که فکر نمیکردم باید برای داشتنشون تلاش کنم که الان جاشونو دادن به" ترس از آینده، خراب کاری و پیچیده تر کردن زندگیم، تصمیمای افتضاح گرفتن، بی هدف بودن، و کلافگی"...
۹۴۴
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.