خون می خورم از طعنهٔ اغیار و بسم نیست
خون میخورم از طعنهٔ اغیار و بسم نیست
صد شکوه به دل دارم و یک همنفسم نیست
لؤلؤصفت اندر بن این بحر سبکجوش
میغلتم و بر موج گران قدر خسم نیست
خودکامهرفیقان تُنُکحوصله رفتند
صد شکر که دیگر سرِ یاری به کسم نیست
بس زخم نهان دارم از آن راز جگرسوز
آوخ که بر آن مرهم جان دسترسم نیست
روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود
هست اینهمه امروز ولیکن هوسم نیست
کی واشود این عقده که در ششدر تقدیر
افتاده چنانم که ره از پیش و پسم نیست
صد شکوه به دل دارم و یک همنفسم نیست
لؤلؤصفت اندر بن این بحر سبکجوش
میغلتم و بر موج گران قدر خسم نیست
خودکامهرفیقان تُنُکحوصله رفتند
صد شکر که دیگر سرِ یاری به کسم نیست
بس زخم نهان دارم از آن راز جگرسوز
آوخ که بر آن مرهم جان دسترسم نیست
روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود
هست اینهمه امروز ولیکن هوسم نیست
کی واشود این عقده که در ششدر تقدیر
افتاده چنانم که ره از پیش و پسم نیست
۸۱۳
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.