نمی دانم چه می خواهم خدایا

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خستهٔ من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم ، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دیدگاه ها (۱)

وقتی می‌بینید یه آدمی حالش بده تو دلتون نگید به هر دری زدم ن...

میگفت که#خدا بنده هاشوبا اون چیزی که بهشدل بستن امتحان میکنه...

یکم بویِ قرمه سبزی بگیره پیجم سر ظهری

خوشبختی به چقدر داشتن نیستبه چقدر لذت بردن است آینده اتفاق ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط