باید طور دیگری می شد
باید طور دیگری می شد
من داستان را جور دیگری نوشته بودم
مثلا تو بیایی
در آن سوی کافه بنشینی
و قهوه چی فنجان دلتنگت را
با همان همیشگی پر کند
مثلا من دزدکی نگاهت کنم
و بخندی
و بخندم
با صدای بلند بخندم
بگذار باران هم بیاید
اصلا چتر نداشته باشیم
تجریش دور سرمان بچرخد
یا می شد بی خیال این دیوانه بازیها
روی کاناپه دراز بکشیم
برایت چای بیاورم
به تلویزیون فحش بدهیم
مرا در آغوش بکشی
و دستهای کبودم را نشانت بدهم
که سُر خورده ام روی برفها
و تو به سر به هوایی ام بخندی
بخندم
با صدای بلند بخندم...
#ǸAƒA$
من داستان را جور دیگری نوشته بودم
مثلا تو بیایی
در آن سوی کافه بنشینی
و قهوه چی فنجان دلتنگت را
با همان همیشگی پر کند
مثلا من دزدکی نگاهت کنم
و بخندی
و بخندم
با صدای بلند بخندم
بگذار باران هم بیاید
اصلا چتر نداشته باشیم
تجریش دور سرمان بچرخد
یا می شد بی خیال این دیوانه بازیها
روی کاناپه دراز بکشیم
برایت چای بیاورم
به تلویزیون فحش بدهیم
مرا در آغوش بکشی
و دستهای کبودم را نشانت بدهم
که سُر خورده ام روی برفها
و تو به سر به هوایی ام بخندی
بخندم
با صدای بلند بخندم...
#ǸAƒA$
۹۲۴
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.