ستارخان در خاطراتش میگوید

ستارخان در خاطراتش می‌گوید:
من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می‌کردم آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست می‌خورد ایران شکست می‌خورد.
اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و باضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد
گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
دیدگاه ها (۲)

🙂 یادش بخیر رئیس‌جمهوری داشتیم که شب یلدا رو بجای خونه خودش،...

یعنی اگر اینو نفهمید دیگه واقعا...

در اهمیت زبان بدن:رسانه ترک: به نظر می رسد مسعود پزشکیان رئی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط