جز روز چهارتا شدن چشمم
جز روز چهارتا شدن چشمم
از رویت دوتا دوقلوهایش
در من کسی به تاخت نمی تازید
ای اسب های سرکش موهایش!
دیوانه ای به خیره سری گریید
دیوی در آرزوی پری گریید
در کارگاه کوزه گری گریید
خیّام در عزای سبوهایش
گاهی نمی توان به تو ثابت کرد
بدمزّگی چه مزّه ی شیرینی ست
آنقدْر که درخت هلو حتّی
شک می کند به طعم هلوهایش
گاهی مرا نوشت به آغوشی
گاهی مرا کشید به آغوشی
گاهی قلم شدم به سر انگشتش
گاهی چکیدم از قلموهایش
ای عمر سالخورده! نمی گویی
امسال عید چندم عمرم بود؟
از عید اگرچه هیچ به یادم نیست
جز تلخ بودن سمنوهایش
آغوش ناتمام خیابان ها!
از جانب تمام پریشان ها
این قلب خسته_این گل قرمز_ را
سنجاق کن به مشکی موهایش
هر ابرْ چند کوچه ی بارانی ست
هر کوچه منتهی به خیابانی ست
او را برای بدرقه می خواند
یک شهر با تمام گلوهایش
وقت است ماشه را بچکان ای چشم!
این سینه را به خون بکشان ای چشم!
چشمک بزن به من،متبرک کن
دریاچه را به مردن قوهایش
در را ببند و گوشه ی من بنشین
اما مرا به مرگ خودم بگذار
این تخت را به خواب خودش بگذار
با چرکمرده های پتوهایش
باید چه کرد، بر سر من وقتی
آوار کشتگان تو می ریزد؟
آیا چه می کند زن شو مرده
وقتی که می رسد به هووهایش؟
مردی که از اصول خودش افتاد
مردی که بی رکاب تو غمگین بود
روزی سوارکارتر از این بود
ای اسب های سرکش موهایش!
#حسین_صفا
از رویت دوتا دوقلوهایش
در من کسی به تاخت نمی تازید
ای اسب های سرکش موهایش!
دیوانه ای به خیره سری گریید
دیوی در آرزوی پری گریید
در کارگاه کوزه گری گریید
خیّام در عزای سبوهایش
گاهی نمی توان به تو ثابت کرد
بدمزّگی چه مزّه ی شیرینی ست
آنقدْر که درخت هلو حتّی
شک می کند به طعم هلوهایش
گاهی مرا نوشت به آغوشی
گاهی مرا کشید به آغوشی
گاهی قلم شدم به سر انگشتش
گاهی چکیدم از قلموهایش
ای عمر سالخورده! نمی گویی
امسال عید چندم عمرم بود؟
از عید اگرچه هیچ به یادم نیست
جز تلخ بودن سمنوهایش
آغوش ناتمام خیابان ها!
از جانب تمام پریشان ها
این قلب خسته_این گل قرمز_ را
سنجاق کن به مشکی موهایش
هر ابرْ چند کوچه ی بارانی ست
هر کوچه منتهی به خیابانی ست
او را برای بدرقه می خواند
یک شهر با تمام گلوهایش
وقت است ماشه را بچکان ای چشم!
این سینه را به خون بکشان ای چشم!
چشمک بزن به من،متبرک کن
دریاچه را به مردن قوهایش
در را ببند و گوشه ی من بنشین
اما مرا به مرگ خودم بگذار
این تخت را به خواب خودش بگذار
با چرکمرده های پتوهایش
باید چه کرد، بر سر من وقتی
آوار کشتگان تو می ریزد؟
آیا چه می کند زن شو مرده
وقتی که می رسد به هووهایش؟
مردی که از اصول خودش افتاد
مردی که بی رکاب تو غمگین بود
روزی سوارکارتر از این بود
ای اسب های سرکش موهایش!
#حسین_صفا
۴.۴k
۲۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.