بعد هر شام،سحر بود،ولی دیگر نیست
بعد هر شام،سحر بود،ولی دیگر نیست
درد ما زود گذر بود،ولی دیگر نیست
مثل کبریت تری در دل گندمزارم
در سرم فکر خطر بود،ولی دیگر نیست
شیر پیرقفسم،بی خبر از بیشه ی خویش
چشم من خیره به در بود،ولی دیگر نیست
"عشق آموخت مرا طور دگر خندیدن"
عشق هم طور دگر بود،ولی دیگر نیست
جنگلی بودم و خشکی جگرم را سوزاند
ترسم از زخم تبر بود،ولی دیگر نیست
خواستم پر بزنم، سنگ مرا پرپر کرد
اندکی شوق سفر بود،ولی دیگر نیست
#صابر_قدیمی
درد ما زود گذر بود،ولی دیگر نیست
مثل کبریت تری در دل گندمزارم
در سرم فکر خطر بود،ولی دیگر نیست
شیر پیرقفسم،بی خبر از بیشه ی خویش
چشم من خیره به در بود،ولی دیگر نیست
"عشق آموخت مرا طور دگر خندیدن"
عشق هم طور دگر بود،ولی دیگر نیست
جنگلی بودم و خشکی جگرم را سوزاند
ترسم از زخم تبر بود،ولی دیگر نیست
خواستم پر بزنم، سنگ مرا پرپر کرد
اندکی شوق سفر بود،ولی دیگر نیست
#صابر_قدیمی
۱.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.