و دوستت دارم چه اسان فتنه برپامیکند

و دوستت دارم چه اسان فتنه برپامیکند
مهر یک بیگانه را در جان ودل جا میکند

گرچه پنهان میکنم اما طلوع هرغزل
این غروب بی کسی رابی تو معنا میکند


مینویسد این قلم از خاطراتت یک نفس
شعر من یادتو را در خویش نجوا میکند

بردی ازخاطر مرا اما خیالت هرشبی
تا سحر دریاد من بیداد و غو غا میکند

کاش میشد تا بدانی درنبودنهای تو
این دل خسته دگر با غم مدارا میکند

مانده ام بین دوراهی ها و تردیدت مرا
دست خالی راهی رویای فردا میکند
دیدگاه ها (۲)

پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالمدیوانه شدم ، داد زدم ، وا...

چه کسی میفهمد؟در دلم رازی هستمیسپارم آنرا به خیال شب و تنهای...

خداوندا...همان گونه که چشم هایمان را از خواب بیدار کردی...قل...

بی من آنجا، غافل ازمن، غافل از این انتظاربی تو اینجا, بیقرار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط