زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی‌بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی‌بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می‌گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی‌بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی‌قیمت!
که غیر از مرگ گردن‌بند ارزانی نمی‌بینم

زمین از دلبران خالی‌ست یا من چشم‌ودل‌سیرم؟
که می‌گردم ولی زلف پریشانی نمی‌بینم


فاضل نظری
دیدگاه ها (۰)

دلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانهبه گلزاری و ایوان...

اگر برای تو خیری داشت ،می ماند اگر دوستدات بودحرف میزدو اگر ...

تو آب حیاتی که در تن روانی... مولانا

من به‌ خاطر چیزی که دنیا در مورد من می‌اندیشدزندگی نمی‌کنمبل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط