پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من

پریشان کن سر زلف سیاهت ، شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بـــاز کن ، دیوانـــــــــه اش با من

مگــــو شــمع رخ مــــــه پیــکران ، پــــروانه ها دارد
تو شـمع روی خــود بنمــــا بُتـا ، پــروانه اش با من

که میگویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمـانه ؟!
شراب از لــعل گلگونت بده ، پیمـــــــانه اش با من

مگــر نشـنیده ای گنـجـینه در ، ویـــرانه جا دارد ؟!
عیان کن گنج حُسنت ای پری! ، ویـرانه اش با من

ز شور عشق لیلی در جهان ، مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسـانه اش با من

بگفتم : صید کـــردی مرغ دل ، نیکو نگهـــــــدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتـــــــا : لانه اش با من

شبی میگفت دل : جانـانـه ای بایـد مــرا ، گفتم :
به زنجــیر جـنون گــردن بـِـنِـه ، جـانـانه اش با من

ز تـــــــرک می اگر رنجید از من ، پیر میخــــــــانه !
نمودم تـــوبه ، زین پس رونق میخــــانه اش با من
دیدگاه ها (۲)

فرشته ایی به نام زن ...چتر حمایت او را احساس می کنی زمانی که...

من با چشمانی نمور زندگی را به سلیقه چشمانت چیده امتو اما هنو...

آدمها را نباید به هر قیمتی نگه داشت همه برای ماندن نمی آیندآ...

دیدگانت را نبندنگاهت را ندزدتو که می دانی آیه آیه ی زندگیماز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط