پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من
پریشان کن سر زلف سیاهت ، شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بـــاز کن ، دیوانـــــــــه اش با من
مگــــو شــمع رخ مــــــه پیــکران ، پــــروانه ها دارد
تو شـمع روی خــود بنمــــا بُتـا ، پــروانه اش با من
که میگویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمـانه ؟!
شراب از لــعل گلگونت بده ، پیمـــــــانه اش با من
مگــر نشـنیده ای گنـجـینه در ، ویـــرانه جا دارد ؟!
عیان کن گنج حُسنت ای پری! ، ویـرانه اش با من
ز شور عشق لیلی در جهان ، مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسـانه اش با من
بگفتم : صید کـــردی مرغ دل ، نیکو نگهـــــــدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتـــــــا : لانه اش با من
شبی میگفت دل : جانـانـه ای بایـد مــرا ، گفتم :
به زنجــیر جـنون گــردن بـِـنِـه ، جـانـانه اش با من
ز تـــــــرک می اگر رنجید از من ، پیر میخــــــــانه !
نمودم تـــوبه ، زین پس رونق میخــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بـــاز کن ، دیوانـــــــــه اش با من
مگــــو شــمع رخ مــــــه پیــکران ، پــــروانه ها دارد
تو شـمع روی خــود بنمــــا بُتـا ، پــروانه اش با من
که میگویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمـانه ؟!
شراب از لــعل گلگونت بده ، پیمـــــــانه اش با من
مگــر نشـنیده ای گنـجـینه در ، ویـــرانه جا دارد ؟!
عیان کن گنج حُسنت ای پری! ، ویـرانه اش با من
ز شور عشق لیلی در جهان ، مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسـانه اش با من
بگفتم : صید کـــردی مرغ دل ، نیکو نگهـــــــدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتـــــــا : لانه اش با من
شبی میگفت دل : جانـانـه ای بایـد مــرا ، گفتم :
به زنجــیر جـنون گــردن بـِـنِـه ، جـانـانه اش با من
ز تـــــــرک می اگر رنجید از من ، پیر میخــــــــانه !
نمودم تـــوبه ، زین پس رونق میخــــانه اش با من
- ۳۹۲
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط