دلــبرا شهد لــبت را از لــبم پنــــهان مکن
دلــبرا شهد لــبت را از لــبم پنــــهان مکن
چـشم مشتاق مــرا از دوریت گــریان مکن
قصد رفتن در سرت ای بی وفا داری چرا ؟
این تن بـی جــان من از رفتـنت نالان مکن
خــاک دنیا زیر پایت باغ و بُستان می شود
این جـــهان را با همه زیبایـیش زندان مکن
ساقیا پیمانه را پُرکن که هُشیاری خطاست
حـالِ بی سامان ِ ما را از کسی کتمان مکن
می روی اما نمی دانــــی ز درد این فــراق
آسمانِ صــافِ دل، در بند این طــوفان مکن
گفته ام هـــر جا که با هجرت دلم آتش زنـی
امشب آن آتش مشو، این خانه را ویران مکن
هومن از ماتم بگوید با خــــودش بی اختیار
سینه ی ما را پر از اندوه این هـــجران مکن
چـشم مشتاق مــرا از دوریت گــریان مکن
قصد رفتن در سرت ای بی وفا داری چرا ؟
این تن بـی جــان من از رفتـنت نالان مکن
خــاک دنیا زیر پایت باغ و بُستان می شود
این جـــهان را با همه زیبایـیش زندان مکن
ساقیا پیمانه را پُرکن که هُشیاری خطاست
حـالِ بی سامان ِ ما را از کسی کتمان مکن
می روی اما نمی دانــــی ز درد این فــراق
آسمانِ صــافِ دل، در بند این طــوفان مکن
گفته ام هـــر جا که با هجرت دلم آتش زنـی
امشب آن آتش مشو، این خانه را ویران مکن
هومن از ماتم بگوید با خــــودش بی اختیار
سینه ی ما را پر از اندوه این هـــجران مکن
۸۱۱
۰۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.