تعریف میکرد..
تعریف میکرد..
بیشترین نگاه های خود را معطوف به همسرم می کردم و بعد از گذشت سالها دیگر هیچ خانمی نبود که در چشمانم زیبا جلوه کند.
توی خیابون بودم و از گوشه نگاهم چندتا خانم عبور کردند مثل همیشه عادی بنظرم اومد. خانم هایی که با لباس فرم و یا رنگی عبور می کردند و از روبرو نبودند. اما برای اولین بار بعد از سالها که از ازدواجم می گذشت یکی از اون خانم ها تاثیر متفاوتی بر من گذاشت و باعث شد حس کنجکاوی از من بخواهد یکبار دیگر اون زن رو ببینم. یک خانم با مانتو اداری در فاصله ای دور توجه مرا به خودش گرفت. از درون احساس علاقه می کردم و دلم او را آرزو می کرد. مانند همیشه از ادامه نگاه صرف نظر کردم.
می گفت: جالب بود وقتی که می خواستم نگاهم را فرو بگیرم آن زن برگشت و صورت او را دیدم و چه قدر هیجان انگیز بود که آن زن، همسر خودم بود! دلم آرزوی زنی را داشت که داشت!
بیشترین نگاه های خود را معطوف به همسرم می کردم و بعد از گذشت سالها دیگر هیچ خانمی نبود که در چشمانم زیبا جلوه کند.
توی خیابون بودم و از گوشه نگاهم چندتا خانم عبور کردند مثل همیشه عادی بنظرم اومد. خانم هایی که با لباس فرم و یا رنگی عبور می کردند و از روبرو نبودند. اما برای اولین بار بعد از سالها که از ازدواجم می گذشت یکی از اون خانم ها تاثیر متفاوتی بر من گذاشت و باعث شد حس کنجکاوی از من بخواهد یکبار دیگر اون زن رو ببینم. یک خانم با مانتو اداری در فاصله ای دور توجه مرا به خودش گرفت. از درون احساس علاقه می کردم و دلم او را آرزو می کرد. مانند همیشه از ادامه نگاه صرف نظر کردم.
می گفت: جالب بود وقتی که می خواستم نگاهم را فرو بگیرم آن زن برگشت و صورت او را دیدم و چه قدر هیجان انگیز بود که آن زن، همسر خودم بود! دلم آرزوی زنی را داشت که داشت!
۹۶۲
۱۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.