روز ی برای آرامش
روز ی برای آرامش
پارت ۵
×:سریع به بادیگاردا علامت دادم همه دار و دسته اشو ببرن....
×:دیدم ا/ت توی بغلم از ترس داره میلرزه... حالت خوبه ا/ت.؟!
+:با لرزش صدا گفتم اره...
×:سریع بلندش کردم و گفتم عمو من دیگه حق مالکیت کامل روی ا/ت دارم هیچ چیزی هم نمیتونی بگی...؟
پ+:میگم داداش نمیخوای پسرتو تربیت کنی
آنقدر تو کارم دخالت نکنه....؟
×پ:......چی بگم...
×: بدو وسایلتو جمع کن ا/ت سریع...
+پ: دست ا/ت رو گرفتم اون هیچ جا نمیاد ..
×:دستاشونو از هم باز کردم .... عمو حالا میتونه بیاد..ا/ت برو بالا.. ...
+:چطور بابام میتونه آنقدر بی رحم باشه چطوری ... اشک هامو نمیتونستم کنترل کنم..یهو یاد این افتادم که مامان ۲ ساعته بیرونه و نیومده... چمدونم و گرفتمو رفتم پایین....
×:فردا ازدواجمون ثبت میکنیم ...
+پ:ا/ت دخترم اگه دوستم داری بمون....
+:بابا اگه الان اینکارو نمیکردی شاید یکم بهت اعتماد داشتم..... امیدوارم دیگه نبینمت
×:بریم....
سوار ماشین شدیم و چند دیقه ای سکوت بود...
ا/ت حالت بهتره.؟؟
+:...اههه آره بهترم .. ممنونم بابت کمکت
..راستی دستت ....؟
×:هیچش نیست یه خراش کوچیکه (یه پارچه دورش بسته بود)
+:داروخانه وایسا و ضد عفونی کننده بگیر
×:توی خونه هست ....
+: باشه
×:توی ماشین دوباره ۲ دیقه سکوت شد
شروع کردم حرف زدن
×:ا/ت بخاطر اتفاقی که بینمون افتاد ..... اگه ناراحت نمیشی میتونیم حرف بزنیم؟؟
+:ا..اره
×:وایسادم و یه نوشیدنی براش گرفتم پیاده شده بود ...
×:چرا پیاده شدی ا/ت سرما میخوری...
+:میخوام یکم هوا بخورم..
×:آها خوب همینجا نوشیدنیتو بخور...
×:برای اون اتفاق ..خوب ... ببین... نظرت واقعا برام مهمه ولی من .... ولی من.. ... عاشقت شدم.....
+:با تعجب و شوک بهش نگاه کردم ....
×:میدونم سخته ولی قول میدم جونمو برای محافظت ازت بدم....
+:جونگ کوک ... راستش منم از همون اتفاق .... دوست دارمم...
×:یه دفعه یه ذوققق عجیبی توی وجودم پیچید...
×:بغلش کردم و گفتم تمام جونمو پای خوشحال کردنت میزارم قول میدم بهت تا وقتی که زندم ازت محافظت کنم....
+:کلی خوشحال بودم که حسمون دوطرفه بود .....
تا اومدم حرف بزنم ...
+:لبامو روی لبش حس کردممم....
انگار قلبم تپشش از حد معمول خارج شد و داشت میترکید....
×:اولش همراهیم نکرد ولی بعد مشتاق بود...
منتظر پارت بعد باشید🤩
پارت ۵
×:سریع به بادیگاردا علامت دادم همه دار و دسته اشو ببرن....
×:دیدم ا/ت توی بغلم از ترس داره میلرزه... حالت خوبه ا/ت.؟!
+:با لرزش صدا گفتم اره...
×:سریع بلندش کردم و گفتم عمو من دیگه حق مالکیت کامل روی ا/ت دارم هیچ چیزی هم نمیتونی بگی...؟
پ+:میگم داداش نمیخوای پسرتو تربیت کنی
آنقدر تو کارم دخالت نکنه....؟
×پ:......چی بگم...
×: بدو وسایلتو جمع کن ا/ت سریع...
+پ: دست ا/ت رو گرفتم اون هیچ جا نمیاد ..
×:دستاشونو از هم باز کردم .... عمو حالا میتونه بیاد..ا/ت برو بالا.. ...
+:چطور بابام میتونه آنقدر بی رحم باشه چطوری ... اشک هامو نمیتونستم کنترل کنم..یهو یاد این افتادم که مامان ۲ ساعته بیرونه و نیومده... چمدونم و گرفتمو رفتم پایین....
×:فردا ازدواجمون ثبت میکنیم ...
+پ:ا/ت دخترم اگه دوستم داری بمون....
+:بابا اگه الان اینکارو نمیکردی شاید یکم بهت اعتماد داشتم..... امیدوارم دیگه نبینمت
×:بریم....
سوار ماشین شدیم و چند دیقه ای سکوت بود...
ا/ت حالت بهتره.؟؟
+:...اههه آره بهترم .. ممنونم بابت کمکت
..راستی دستت ....؟
×:هیچش نیست یه خراش کوچیکه (یه پارچه دورش بسته بود)
+:داروخانه وایسا و ضد عفونی کننده بگیر
×:توی خونه هست ....
+: باشه
×:توی ماشین دوباره ۲ دیقه سکوت شد
شروع کردم حرف زدن
×:ا/ت بخاطر اتفاقی که بینمون افتاد ..... اگه ناراحت نمیشی میتونیم حرف بزنیم؟؟
+:ا..اره
×:وایسادم و یه نوشیدنی براش گرفتم پیاده شده بود ...
×:چرا پیاده شدی ا/ت سرما میخوری...
+:میخوام یکم هوا بخورم..
×:آها خوب همینجا نوشیدنیتو بخور...
×:برای اون اتفاق ..خوب ... ببین... نظرت واقعا برام مهمه ولی من .... ولی من.. ... عاشقت شدم.....
+:با تعجب و شوک بهش نگاه کردم ....
×:میدونم سخته ولی قول میدم جونمو برای محافظت ازت بدم....
+:جونگ کوک ... راستش منم از همون اتفاق .... دوست دارمم...
×:یه دفعه یه ذوققق عجیبی توی وجودم پیچید...
×:بغلش کردم و گفتم تمام جونمو پای خوشحال کردنت میزارم قول میدم بهت تا وقتی که زندم ازت محافظت کنم....
+:کلی خوشحال بودم که حسمون دوطرفه بود .....
تا اومدم حرف بزنم ...
+:لبامو روی لبش حس کردممم....
انگار قلبم تپشش از حد معمول خارج شد و داشت میترکید....
×:اولش همراهیم نکرد ولی بعد مشتاق بود...
منتظر پارت بعد باشید🤩
۲.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.