P10
خواهرمم مثل خودم عروسک دوست داره ، رفتم داخل اتاق و روی تخت نشستم .... چندتا عکس روی دیوار بود عکس هایی که دایون با مامان گرفته بود کنجکاوم بدونم الان رسیدن عمارت یانه ؟ یا اگه رسیدن دارن چیکار میکنن ؟ حتما از دیدن عمو جین و بقیه کلی تعجب میکنه .... مطمئنم کسی مارو از هم تشخیص نمیده پس حالا حالا ها میتونم اینجا بمونم و پیش مامان باشم ، درحال نگاه کردن به عکس های روی دیوار بودم که در اتاق زده شد و چند ثانیه بعد مامان اومد داخل .
ا/ت : دایون میگم اگه خسته ای بگیر بخواب
نایون : مامان
ا/ت : بله
نایون : میشه چند لحظه بشینی ؟
اومد و کنارم روی تخت نشست ، دلم میخواست کلی سوال ازش بپرسم ولی میترسیدم کنجکاویه زیادم باعث بشه بفهمه ،چهرم پر از سوال بود و من نمیتونستم مخفیش کنم ، یوهان بهم گفت که توی یه تصادف حافظش رو از دست داده میخوام تا اینجام به حافظش کمک کنم .
نایون : مامان اخیرا چیزی از بابا یادت اومده ؟
یه نفس عمیقی کشید و گفت : هی ، نه متاسفانه
نایون : از کسای دیگه چی ؟
ا/ت : یه چند باری یه نفریو دیدم ولی هنوز کاملا نمیدونم کیه
نایون : همونی که اسمش جیمین بود
با حالت تعجبی پرسید : جیمین ؟ جیمین کیه ؟
نایون : نمیدونم خودت گفتی اسمش این بود
ا/ت : من گفتم ؟
نایون : آره دیگه مامان
ا/ت : نمیدونم حتما یادم نمیاد
میدونستم همچین چیزی نگفته اما من گفتمش ، گفتمش تا شاید با شنیدن اسم عمو جیمین یه خاطراتی برگرده ، دیگه نمیخوام بدون مامانم زندگی کنم از این وضع خسته شدم ، میخوام مامانم برگرده تا بتونم به جای همه ی این سال ها وجودش رو حس کنم ، خیلی سریع گفت : خیلی خب من دیگه میرم توهم استراحت کن .
با لبخند سرم رو به معنی تایید تکون دادم ، بلند شد و از اتاق رفت بیرون ، با رفتنش افتادم روی تخت تازه ساعت نزدیکای 7 صبح بود ، ولی به شدت خوابم گرفته بود برای همین طولی نکشید که تو همون حالت خوابم برد
ا/ت : دایون میگم اگه خسته ای بگیر بخواب
نایون : مامان
ا/ت : بله
نایون : میشه چند لحظه بشینی ؟
اومد و کنارم روی تخت نشست ، دلم میخواست کلی سوال ازش بپرسم ولی میترسیدم کنجکاویه زیادم باعث بشه بفهمه ،چهرم پر از سوال بود و من نمیتونستم مخفیش کنم ، یوهان بهم گفت که توی یه تصادف حافظش رو از دست داده میخوام تا اینجام به حافظش کمک کنم .
نایون : مامان اخیرا چیزی از بابا یادت اومده ؟
یه نفس عمیقی کشید و گفت : هی ، نه متاسفانه
نایون : از کسای دیگه چی ؟
ا/ت : یه چند باری یه نفریو دیدم ولی هنوز کاملا نمیدونم کیه
نایون : همونی که اسمش جیمین بود
با حالت تعجبی پرسید : جیمین ؟ جیمین کیه ؟
نایون : نمیدونم خودت گفتی اسمش این بود
ا/ت : من گفتم ؟
نایون : آره دیگه مامان
ا/ت : نمیدونم حتما یادم نمیاد
میدونستم همچین چیزی نگفته اما من گفتمش ، گفتمش تا شاید با شنیدن اسم عمو جیمین یه خاطراتی برگرده ، دیگه نمیخوام بدون مامانم زندگی کنم از این وضع خسته شدم ، میخوام مامانم برگرده تا بتونم به جای همه ی این سال ها وجودش رو حس کنم ، خیلی سریع گفت : خیلی خب من دیگه میرم توهم استراحت کن .
با لبخند سرم رو به معنی تایید تکون دادم ، بلند شد و از اتاق رفت بیرون ، با رفتنش افتادم روی تخت تازه ساعت نزدیکای 7 صبح بود ، ولی به شدت خوابم گرفته بود برای همین طولی نکشید که تو همون حالت خوابم برد
۱۸.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.