هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصه عشقت گرهی باز کنم
به پریشانی گیسوی تو سوگند، نشد

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند، نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.


"فاضل نظری"
دیدگاه ها (۱۶)

تلخ منمهمچون چای سردکه نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشید...

نیلوفر ثانی

دوست عجب امنیت خوبیست، می توانی با او خود خودت باشی ، می توا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط