آمدم تا بنشینی و بجوشم با تو

آمدم ، تا بنشینی و بجوشم ، با تو
تشنه هستم نفسی عشق بنوشم ، باتو

پیرهن در خور زیبایی تو هرگز نیست
باش تا پیرهن از شعر بپوشم ، با تو

شهرخالی شده ازعاشق ومن آمده ام
مست شعروغزل امشب بخروشم باتو

پیش تو می گذرم ازهمه بنشین وببین
لحظه ای را به جهانی نفروشم ، با تو

آسمان بار امانت ... ....نتوانست ، ولی
کوه را می کشم امروز به دوشم ، با تو

از تو امروز قناری ! غزلی می خواهم
غزلی زمزمه کن من همه گوشم ، با تو

بعدعمری که رسیدم به توبنشین نفسم
هرچه در بزم نصیبم شده ، نوشم با تو
دیدگاه ها (۵)

ﻣﺎﻝ ﮐﺴــــــــﯽ ﺷﻮ ﮐﻪﻗﺪﺭﺗﻮ ﺑـــــــــــــﺪﻭﻧﻪ....ﻗﺪﺭﺩﺍﺷﺘﻨـــ...

❣ دو چشمانت به قلب من غم انداخت ❣ دو ابرویت به جانم ماتم اند...

هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شودچشم هایم در هوایت باز گری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط