لطفا جوین شین شدیدا به ممبر نیاز داره
لطفا جوین شین شدیدا به ممبر نیاز داره
بخشی از رمان:
teamoO:
#پارت49
#رها
بعداز این که رسیدیم لباسمونو عوض کردیم..همه چی برای پذیرایی اماده بود..بعد از یک ساعت و خورده ای ایفون زنگ خورد..نگاهی ب خونه انداختم.همه چی تمیز بود..برای استتقبال جلوی در رفتیم..چون چمدون داشتن و بارشون سنگین بود از همون درِ وردوی راهنماییشون کردم.با همشون سلامعلیک گرمی کردم جز امیر.خیلی مودبانه هدایتش کردم داخل.
یاشار:ببخشید ماهم زحمت دادیما
₩نه بابا خوش اومدید..اتاقا امادس..هرکدوم که دوست داشتید رو انتخاب کنید.
●حالا چن تا اتاق داره؟
₩دوتا همینجا داره ک منو کیانا برای نزدیک تر بودن ب اشپزخونه برداشتیم.دوتا هم بالا.دوتا هم بالاش
×تریبلکسه پس!
₩بله
امیرمیلاد:قشنگه
₩ممنون..راحت باشید.
رفتن توی اتاقاشون مستقر شدن..کیانا گفته بود ک شامو خوردن..ساعت دوازده بود..یاشار و امیرمیلاد از اتاقاشون بیرون نیومدن..منو کیانا و رهام و امیر توی پذیرایی نشسته بودیم.طبق معمول من بینشون ساکت بودم..هیچ بحثی نبود ک بخام نظر بدم..همش درباره کنسرت حرف میزدن..
+اقا اصن بیخیال اینارو..عکس بگیریم
●نه دیگه به اندازه کافی امشب عکس گرفتیم|:
×ولش کن اینو..خودمون سه تا میگیریم
●محاله بزارم ی عکس بدون من بگیرید|:
₩اینجا نورش زیاده خوب نمیوفتیم.میخواید بریم تو چمنا
●منظورت جنگله دیگ؟
₩نه نه! اون ک پشت ویلاس..اون ک پشت سرتونه رو میگم
برگشت پشت سرش...بعد با چشای گرد برگشت سمتم
●گفتی ویلا مال خودته؟
₩نه مال بابامه
●عه بی ادب
₩واقعا مال بابامه|:
●عه ببخشید😅
+پاشید..پاشید بریم بیرون
×سرده ها! وایسا سوییشرتمو بیارم
●مال منم بیار
منو کیانا و امیر رفتیم سمت چمنا..رو نیمکت نشستیم..امیر گوشیش رو دراورد
●تا رهام نیومده یکی بگیریم😜 😛
×محاله بزارم تنها عکس بگیرید😉 😂
گوشیشو بالا اورد تا سلفی بگیره..از کادرشون خارج شدم
+هوی رها کجا
₩بدید من میگیرم ازتون
×پ خودت؟..
₩زیاد خوش عکس نیستم..
گوشیو ازش گرفتم ..تصویر عالی داشتن..رهام و امیر رو نیمکت نشسته بودن کیانا هم بالا سرشون..عجب رهام شباهت داشت ب پرهام..اصن هر وخ میدیدمش حالم گرفته میشد..ولی برخلاف پرهام ک همیشه مغرور عکس میگرفت رهام خیلی مهربون لبخند میزد.امیر هم لبخند دندون نمای بانمکی داشت.کیانا هم مث همیشه لبخند عمیقی داشت ک چشاش رو ریز تر میکرد..چن تا پشت سرهم عکس گرفتم.
₩چن تا گرفتم..
عکسا رو بهشون نشون دادم..خوششون اومد.حالا کیانا گوشیشو دراورد.
+دیگ قبول نیست توهم وایسا کنارم
بعد گوشیشو داد دست رهام..دستشو برد بالا و عکسو گرفت.
×کی گفته بد عکسی؟
₩خودم
+خودت بیجا کردی
₩مرسی منم دوست دارم..
نمیدونم چی شد امیرو و رهام نگاه هم کردن و بلند بلند خندیدن..باحرکت سر از کیانا پرسیدم چشونه
+ولشون کن اسکلن
بلاخره این کیانا دست از عکس گرفتن برداشت..
+خب حالا شما دوتا برید منو رهام میگیریم
●خداروشکر راحت شدیم!
عقب کشیدیم..ده تا ژست گرفتن..ما هم وایساده بودیم نگاشون میکردیم..از خودم و حالم خسته شده بودم..نیاز داشتم تخلیه شم..یهو یه فکر شومی زد ب سرم....برگشتم سمت امیر..نه ولش کن الان میگع نه بعد ضایع میشم..دوباره رومو کردم سمت رهام اینا..ولی حس داخل وجودم قلقلکم میداد..دوباره برگشتم سمت امیر..نگاش کردم..به جلوش خیره شده بود..باز بیخیال شدم!..ولی ن! انگار نمیشه وایسم سرجام..دوباره برگشتم سمتش..همونجور ک به جلوش خیره شده بود زبون باز کرد
●چیزی میخوای بگی؟
₩نه هیچی
●پس چرا هی برمیگردی نگام میکنی
₩راستش..یه فکری تو سرمه..تنهایی نمیتونم انجامش بدم
یه تای ابروش رو داد بالا و لبخندی گوشه لبش نشوند
●پس کمک میخای
₩کیانا ظهر اذیتم کرد..میخام از دلش دربیارم
لبخند دندون نمای شیطونی زد و اروم سرشو چرخوند سمتم
●عه؟؟بلدی پس!..منم بدم نمیاد ی کم این کِرما رو خالی کنم..فکرت چیه؟
طوری ک اون دوتا متوجه نشن داریم نقشه میریزیم براش توضیح دادم..هرچند انقد مشغول عکس بودم ک نگاهشون سمت ما نمیچرخید
₩فهمیدین چی شد؟
●ایییییول بابا..! از خودمونی ها!
₩خب حالا اروم..بریم؟
لبخند شیطانیش رو پررنگ تر کرد
●بریم.
طبق نقشه پاورچین پاورچین دور زدیم..رفتیم پشت نمیکت ها..خیلی نرم و اروم پشت سرشون قرار گرفتیم..خیلی حواسمون بود ک توی کادرشون نباشیم و صدایی نشنون..امیر رفت ی چوب بزرگ از پشت باغچه بیرون کشید..منم اون ورق اهن بزرگ رو تو دستام گرفتم.. با شمارشِ اروم من و علامت خودش چوب و اورد بالا و کوبید تو اهن..صدااااش😂 ...صدای اهن پخش شد تو هوا...
کیانا مث این جن زده ها جیغ بلندی کشید و پرت شد رو رهام..رهام هم سه متر رفت بالا و فری
بخشی از رمان:
teamoO:
#پارت49
#رها
بعداز این که رسیدیم لباسمونو عوض کردیم..همه چی برای پذیرایی اماده بود..بعد از یک ساعت و خورده ای ایفون زنگ خورد..نگاهی ب خونه انداختم.همه چی تمیز بود..برای استتقبال جلوی در رفتیم..چون چمدون داشتن و بارشون سنگین بود از همون درِ وردوی راهنماییشون کردم.با همشون سلامعلیک گرمی کردم جز امیر.خیلی مودبانه هدایتش کردم داخل.
یاشار:ببخشید ماهم زحمت دادیما
₩نه بابا خوش اومدید..اتاقا امادس..هرکدوم که دوست داشتید رو انتخاب کنید.
●حالا چن تا اتاق داره؟
₩دوتا همینجا داره ک منو کیانا برای نزدیک تر بودن ب اشپزخونه برداشتیم.دوتا هم بالا.دوتا هم بالاش
×تریبلکسه پس!
₩بله
امیرمیلاد:قشنگه
₩ممنون..راحت باشید.
رفتن توی اتاقاشون مستقر شدن..کیانا گفته بود ک شامو خوردن..ساعت دوازده بود..یاشار و امیرمیلاد از اتاقاشون بیرون نیومدن..منو کیانا و رهام و امیر توی پذیرایی نشسته بودیم.طبق معمول من بینشون ساکت بودم..هیچ بحثی نبود ک بخام نظر بدم..همش درباره کنسرت حرف میزدن..
+اقا اصن بیخیال اینارو..عکس بگیریم
●نه دیگه به اندازه کافی امشب عکس گرفتیم|:
×ولش کن اینو..خودمون سه تا میگیریم
●محاله بزارم ی عکس بدون من بگیرید|:
₩اینجا نورش زیاده خوب نمیوفتیم.میخواید بریم تو چمنا
●منظورت جنگله دیگ؟
₩نه نه! اون ک پشت ویلاس..اون ک پشت سرتونه رو میگم
برگشت پشت سرش...بعد با چشای گرد برگشت سمتم
●گفتی ویلا مال خودته؟
₩نه مال بابامه
●عه بی ادب
₩واقعا مال بابامه|:
●عه ببخشید😅
+پاشید..پاشید بریم بیرون
×سرده ها! وایسا سوییشرتمو بیارم
●مال منم بیار
منو کیانا و امیر رفتیم سمت چمنا..رو نیمکت نشستیم..امیر گوشیش رو دراورد
●تا رهام نیومده یکی بگیریم😜 😛
×محاله بزارم تنها عکس بگیرید😉 😂
گوشیشو بالا اورد تا سلفی بگیره..از کادرشون خارج شدم
+هوی رها کجا
₩بدید من میگیرم ازتون
×پ خودت؟..
₩زیاد خوش عکس نیستم..
گوشیو ازش گرفتم ..تصویر عالی داشتن..رهام و امیر رو نیمکت نشسته بودن کیانا هم بالا سرشون..عجب رهام شباهت داشت ب پرهام..اصن هر وخ میدیدمش حالم گرفته میشد..ولی برخلاف پرهام ک همیشه مغرور عکس میگرفت رهام خیلی مهربون لبخند میزد.امیر هم لبخند دندون نمای بانمکی داشت.کیانا هم مث همیشه لبخند عمیقی داشت ک چشاش رو ریز تر میکرد..چن تا پشت سرهم عکس گرفتم.
₩چن تا گرفتم..
عکسا رو بهشون نشون دادم..خوششون اومد.حالا کیانا گوشیشو دراورد.
+دیگ قبول نیست توهم وایسا کنارم
بعد گوشیشو داد دست رهام..دستشو برد بالا و عکسو گرفت.
×کی گفته بد عکسی؟
₩خودم
+خودت بیجا کردی
₩مرسی منم دوست دارم..
نمیدونم چی شد امیرو و رهام نگاه هم کردن و بلند بلند خندیدن..باحرکت سر از کیانا پرسیدم چشونه
+ولشون کن اسکلن
بلاخره این کیانا دست از عکس گرفتن برداشت..
+خب حالا شما دوتا برید منو رهام میگیریم
●خداروشکر راحت شدیم!
عقب کشیدیم..ده تا ژست گرفتن..ما هم وایساده بودیم نگاشون میکردیم..از خودم و حالم خسته شده بودم..نیاز داشتم تخلیه شم..یهو یه فکر شومی زد ب سرم....برگشتم سمت امیر..نه ولش کن الان میگع نه بعد ضایع میشم..دوباره رومو کردم سمت رهام اینا..ولی حس داخل وجودم قلقلکم میداد..دوباره برگشتم سمت امیر..نگاش کردم..به جلوش خیره شده بود..باز بیخیال شدم!..ولی ن! انگار نمیشه وایسم سرجام..دوباره برگشتم سمتش..همونجور ک به جلوش خیره شده بود زبون باز کرد
●چیزی میخوای بگی؟
₩نه هیچی
●پس چرا هی برمیگردی نگام میکنی
₩راستش..یه فکری تو سرمه..تنهایی نمیتونم انجامش بدم
یه تای ابروش رو داد بالا و لبخندی گوشه لبش نشوند
●پس کمک میخای
₩کیانا ظهر اذیتم کرد..میخام از دلش دربیارم
لبخند دندون نمای شیطونی زد و اروم سرشو چرخوند سمتم
●عه؟؟بلدی پس!..منم بدم نمیاد ی کم این کِرما رو خالی کنم..فکرت چیه؟
طوری ک اون دوتا متوجه نشن داریم نقشه میریزیم براش توضیح دادم..هرچند انقد مشغول عکس بودم ک نگاهشون سمت ما نمیچرخید
₩فهمیدین چی شد؟
●ایییییول بابا..! از خودمونی ها!
₩خب حالا اروم..بریم؟
لبخند شیطانیش رو پررنگ تر کرد
●بریم.
طبق نقشه پاورچین پاورچین دور زدیم..رفتیم پشت نمیکت ها..خیلی نرم و اروم پشت سرشون قرار گرفتیم..خیلی حواسمون بود ک توی کادرشون نباشیم و صدایی نشنون..امیر رفت ی چوب بزرگ از پشت باغچه بیرون کشید..منم اون ورق اهن بزرگ رو تو دستام گرفتم.. با شمارشِ اروم من و علامت خودش چوب و اورد بالا و کوبید تو اهن..صدااااش😂 ...صدای اهن پخش شد تو هوا...
کیانا مث این جن زده ها جیغ بلندی کشید و پرت شد رو رهام..رهام هم سه متر رفت بالا و فری
۲۳.۶k
۲۷ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.