و حضورت

و حضورت
برگهای سفید مریم را
بر انگشتان نسیم میرقصاند
درمن دخترکی
به عشق تو
تابستان پوشیده
و سبدسبد
لبخندهای داغ تو
بر لبانش ریسه می رود...
دیدگاه ها (۲)

صبح که میشود،فقط گرمای آغوشت و جاذبه ی نگاهتروزم را بخیر میک...

.تـــو،،،شرقی ترین خورشیدی!که صبح با تو به تکاپو افتاده مثلِ...

نفسم از جای گرم در می آیدوقتی در آغوشِ تو هستم...

درد هایـــــــم را مینویســــــم در صفحہ‌ےِ مجازے تا دل بے...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط