ای کاش پستچی بودم و هر صبح، حالِ خوب می بردم برای آدم ها،
ای کاش پستچی بودم و هر صبح، حالِ خوب میبردم برای آدمها، هربار در میزدم، هربار کسی در را باز میکرد و با دیدن من و دلخوشیِ کوچکی که به همراه داشتم، برق اشتیاق مینشست توی چشمهاش و اگر غمی هم داشت، فراموش میکرد.
کاش پستچی بودم و تمام بستههایی که به قصد مقصدی حمل میکردم، پر از خوشبختی و لبخند بود. کاش قاصد خبرهای خوب بودم، قاصد دلخوشیها، آرزوها، لبخندها...
کاش برای خوب کردنِ حال این مردم، کار کوچکی از من ساختهبود، کاش بذر خوشبختی داشتم و میپاشیدم در دل کوچهها و خیابانها و آدمها.
کاش پستچی بودم، کاش حال خوب پخش میکردم میان آدمها.
کاش پستچی بودم و تمام بستههایی که به قصد مقصدی حمل میکردم، پر از خوشبختی و لبخند بود. کاش قاصد خبرهای خوب بودم، قاصد دلخوشیها، آرزوها، لبخندها...
کاش برای خوب کردنِ حال این مردم، کار کوچکی از من ساختهبود، کاش بذر خوشبختی داشتم و میپاشیدم در دل کوچهها و خیابانها و آدمها.
کاش پستچی بودم، کاش حال خوب پخش میکردم میان آدمها.
۱.۸k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.