روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخ

روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخت؛

حبیب عبداللهی جانباز مدافع حرم می‌گوید:

به خانواده نگفته بودم که می‌روم، برادر بزرگترم مخالف بود ولی دست آخر تسلیم شد و گفت: برو!

مادر هم گفته بود: «راضیم به رضای اهل بیت» و رخصت داده بود به رفتن حبیبش.

در یکی از عملیات ها در تپه‌های «خان طومان» وقتی یکی از بچه ها تیر خورد و با تویوتا خواستیم او را ببریم، یک موشک «کورنِت» اصابت کرد همه شهید شدند؛ همه جز من.

نیمی از حبیب نیست؛ نیمی از جسم او که سمت راستش است سوخته؛ سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته.

می گویند مادرش او را به سختی شناخته و چند روز طول کشیده تا «حبیبش» را به جا بیاورد.
fna.ir/HAUAN


#فکرنو
#بسیج_سایبری
#سیاست
دیدگاه ها (۲)

خانم فاطمه غلامی بانوی 23 ساله مشهدی در دومین زایمان خود 5قل...

عیدی رهبر انقلاب به دولتمردان چه بود؟فتاح رئیس کمیته امداد ا...

سید علی خمینی: بیانات حکیمانه ولی فقیه فصل الخطاب استحجت الا...

اکران فیلم سلام بمبیی عید فطر . . . #فکرنو#بسیج_سایبری#اخبار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط