پارت ۳
پارت ۳
#جویی
گیج شده بودم. اگه برم کره پس پایان نامه ام چی میشه ! من اصلا پسران بنگتن رو زیاد نمیشناسم ! اگه استاد پایان نامه ام رو بهم نده من نمیتونم برم ! این یه فرصت خیلی خوب برای منه ! برای اینکه استعداد خودمو نشون بدم. با طراحی لباس برای اونا من خیلی مشهور میشم ! هر طور شده باید برم ! هر طور شده باید پایان نامه ام رو بگیرم !
سوار ماشین شدم ! و زنگ زدم به استاد و بهش گفتم که میخوام ببینمش بیاد توی کافه نزدیک دانشگاه !! رفتم توی کافه نشسته بود
#هیونووک
اومد و بسیار شتابزده بود! کنجکاو بودم که برای چی میخواست منو ببینه !
من: یااا جویی ! چرا میخواستی منو ببینی نمیدونی خیلی سرم شلوغه!
جویی: ا..استاد ! اهمم نمیدونم چه طوری بگم !
خیلی کنجکاو شدم و داشتم از فضولی میمردم !
من: بگو ! میخوایی منو جون به لب کنی ؟! چی شده ؟
جویی: امروز توی نمایشگاهم کخ بودم یکی بهم پیشنهاد کار داد ! کار برای کمپانی بیگ هیت ! پسران بنگتن ! میشناسین دیگه ؟!
من: خ..خب میشناسم ! اونا مشهورن !
جویی: ا..استاد من باید پایان نامه ام رو بگیرم تا بتونم برم این یه فرصت عالی برای منه ! برای اینکه استعدادمو نشون بدم !
چی!! میخواست برگرده کره ! خیلی هم مشتاق به نظر میومد ! من نمیتونستم اونو از خودم دور کنم ! به هیچ وجه نباید بره!
من: نمیشه ! نمیشه همین طوری پایان نامه ات رو تایید کنم !
جویی: اما هیون ووک !!!
من: گفتم نمیشه ! باید تا آخرین مراحل اینجا بمونی !
عصبی شدم. من یه روز هم بدون اون نمیتونم دووم بیارم ! ای کاش بهش بگم که کی هستم ! بهش بگم که دوست بچگی هاشم ! بهش بگم که دوستش دارم ! بلند شدم و با عصبانیت کافه رو ترک کردم. انقدر خشک و سرد بود که حتی بهم التماس نکرد !
رفتم نشستم توی ماشین و راه افتادم سمت خونه و توی راه گریه افتادم ! نمیخواستم دلشو بشکنم و بعدا خودمو به خاطر اینکه جلوی ترقی و پیشرفتش رو گرفتم سرزنش کنم !
توی خونه نشسته بودم ! خب باید یه راهی پیدا کنم که باهاش باشم ! من همین طوری پایان نامه کسی رو تایید نمیکنم ! خب همین الانشم از کره دعوت نامه های زیادی برام میاد ولی به خاطر اون همه رو رد میکردم! تنها راهش همینه منم باهاش برمیگردم کره ! درسته اون طوری دیگه همیشه پیش خودم میمونه !
حاضر شدم و رفتم دم خونه اش !
زنگ رو زدم !
اومد دم در و تعجب کرده بود ! نگاه چشماش کردم حتی گریه هم نکرده بود و اصلا ناراحت نبود ! ناراحت نبود که خواسته اش رو رد کردم !
من: خ..خب اومدم بهت بگم که میزارم بری ولی خودمم باهات میام !!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
کامنت !
#جویی
گیج شده بودم. اگه برم کره پس پایان نامه ام چی میشه ! من اصلا پسران بنگتن رو زیاد نمیشناسم ! اگه استاد پایان نامه ام رو بهم نده من نمیتونم برم ! این یه فرصت خیلی خوب برای منه ! برای اینکه استعداد خودمو نشون بدم. با طراحی لباس برای اونا من خیلی مشهور میشم ! هر طور شده باید برم ! هر طور شده باید پایان نامه ام رو بگیرم !
سوار ماشین شدم ! و زنگ زدم به استاد و بهش گفتم که میخوام ببینمش بیاد توی کافه نزدیک دانشگاه !! رفتم توی کافه نشسته بود
#هیونووک
اومد و بسیار شتابزده بود! کنجکاو بودم که برای چی میخواست منو ببینه !
من: یااا جویی ! چرا میخواستی منو ببینی نمیدونی خیلی سرم شلوغه!
جویی: ا..استاد ! اهمم نمیدونم چه طوری بگم !
خیلی کنجکاو شدم و داشتم از فضولی میمردم !
من: بگو ! میخوایی منو جون به لب کنی ؟! چی شده ؟
جویی: امروز توی نمایشگاهم کخ بودم یکی بهم پیشنهاد کار داد ! کار برای کمپانی بیگ هیت ! پسران بنگتن ! میشناسین دیگه ؟!
من: خ..خب میشناسم ! اونا مشهورن !
جویی: ا..استاد من باید پایان نامه ام رو بگیرم تا بتونم برم این یه فرصت عالی برای منه ! برای اینکه استعدادمو نشون بدم !
چی!! میخواست برگرده کره ! خیلی هم مشتاق به نظر میومد ! من نمیتونستم اونو از خودم دور کنم ! به هیچ وجه نباید بره!
من: نمیشه ! نمیشه همین طوری پایان نامه ات رو تایید کنم !
جویی: اما هیون ووک !!!
من: گفتم نمیشه ! باید تا آخرین مراحل اینجا بمونی !
عصبی شدم. من یه روز هم بدون اون نمیتونم دووم بیارم ! ای کاش بهش بگم که کی هستم ! بهش بگم که دوست بچگی هاشم ! بهش بگم که دوستش دارم ! بلند شدم و با عصبانیت کافه رو ترک کردم. انقدر خشک و سرد بود که حتی بهم التماس نکرد !
رفتم نشستم توی ماشین و راه افتادم سمت خونه و توی راه گریه افتادم ! نمیخواستم دلشو بشکنم و بعدا خودمو به خاطر اینکه جلوی ترقی و پیشرفتش رو گرفتم سرزنش کنم !
توی خونه نشسته بودم ! خب باید یه راهی پیدا کنم که باهاش باشم ! من همین طوری پایان نامه کسی رو تایید نمیکنم ! خب همین الانشم از کره دعوت نامه های زیادی برام میاد ولی به خاطر اون همه رو رد میکردم! تنها راهش همینه منم باهاش برمیگردم کره ! درسته اون طوری دیگه همیشه پیش خودم میمونه !
حاضر شدم و رفتم دم خونه اش !
زنگ رو زدم !
اومد دم در و تعجب کرده بود ! نگاه چشماش کردم حتی گریه هم نکرده بود و اصلا ناراحت نبود ! ناراحت نبود که خواسته اش رو رد کردم !
من: خ..خب اومدم بهت بگم که میزارم بری ولی خودمم باهات میام !!
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
کامنت !
۲۹.۸k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.