شدم محبوس بن بست نگاهت

شدم محبوس بن بست نگاهت
امان از چشم بد مست سیاهت

به فنجان شب تاریک فالم
ندیدم گوشه ای از روی ماهت

نمی دانی و می لرزد دلم چون
پری بر گوشه تاج کلاهت

نشد هرگز بگویم حرف دل را
امان از اخم تلخ نا به گاهت

چو نیلوفر در این مرداب آرام
به خود می پیچدَم گرداب آهت

گذشت آب ازسرم درکوی اشکت
خدا بگذرد از کوه گناهت
دیدگاه ها (۳)

تو از تمام من سهمی داریآنقدر که اگر بروی من در خودم سقوط میک...

چنان دوستت دارمانگار ۱۰۰ سال است بی وقفه باتوامو چنان دلتنگت...

به عالمی نمی دهم نگاه پر ترانه راسکوتِ ممتدِتو در غروبِ عاشق...

من آمده ام تا به ابد مال تو باشمپرواز کنی ؛ پر بزنم ؛ بال تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط