قسمت بیست و ششم عقیق یمنی

( قسمت بیست و ششم: عقیق یمنی )
.
.
وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... .
.
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... .
.
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ... برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ... زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ... .
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ... .
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ... چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
.
.
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۲)

( قسمت بیست و هفتم: از حریمت دفاع می کنم )..دوباره لقمه هام ...

( قسمت بیست و هشتم: ترمز بریده )..دو ساعت نشده بود که حاجی ب...

من شدم دعوت به شیدایی،شماهم دعوتی.. می روم سمت شکوفایی،، شما...

این قسمت هر کی دلش شکست منم دعا کنه( قسمت بیست و پنجم: خدا، ...

.💠سه شنبه ، ۱۶ اردی‌بهشت ۱۴۰۴ ، خواب بودم ، یک خواب خیلی عمی...

✴️ خاطره یکی از همراهان کانال:من خیلی خیلی ارادت خدمت شهید ا...

حقوق زن ؟!به واااااالله قسم که اینا فقط زن رو برای یه چیز خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط