~♡*پیوند خونین*♡~p10

چینوکو : ولی تو نمیتونی درک کنی...
رِی هق هق کنان : شما تله پاتید ... هق ... میتونید...هق ...خاطراتمو بخونید ...هق ...
چینوکو چشمانش را بست شروع به دیدن خاطرات رِی کرد
کودکی رِی: مادرش فقط سر او داد می زد و بخاطر شیطنت هایش کتکش می زد ، پدرش هم با اینکه مدتی کمی در خانه بود اما حرص ها و عصبانیت هایش را سر رِی کوچولو خالی می کرد و میشه گفت که تقریبا همیشه بدنش زخمی و کبود بود
بچه ها همیشه تردش می‌کردند و در کار های گروهی با قلدر ها می افتاد و آنها هم فقط آزارش می‌دادند
برادرش هم دانشگاه بود و در شهری دیگر درس می خواند و خاطره ای در کودکی اش با او نداشت ،آخر اختلاف سنی بسیار زیادی داشتند ... ۱۶ سال ...
بعد از طلاق پدر و مادرش : همیشه پدر و مادرش در خانه دعوا داشتند و هر دفعه هر کلام که در بحث می‌باخت عصبانیتش را روی رِی خالی می کرد
تا اینکه بالاخره در ۱۳ سالگی اش طلاق گرفتند
در ۱۲ سالگی اش برادرش ازدواج کرد ، بعد از طلاق برادرش به سختی حضانت او را قبول کرد تا از دست پدر و مادرش نجاتش دهد
البته بیشتر پدرش ،چون حضانت او باید به پدرش تعلق می‌گرفت ، برادرش با افشا کردن آزار های پدرش توانسته بود حضانتش را بگیرد
زندگی با برادرش: این دوره تنها دوره ی خوب او در خانه بود
البته در مدرسه چندین برابر کودکی اش عذاب می‌کشید ،ولی به برادرش چیزی نمی‌گفت
راستی فکر نکنید که همسر برادرش حکم نا مادری را برایش داشت ... نه ، همسر برادرش تنها دوستش بود
نکته های دوران مدرسه : همیشه او سعی می‌کرد با دانش آموزان جدید دوست شود ، اما دیگر دانش آموزان فرصت نمی‌دادند، و اگر هم می‌توانست به زور دوست شود به او خیانت می‌کردند و از پشت به او خنجر می‌زدند
اثر زندگی اش : دیگر به هیچکس نمی‌تواند اعتماد کند
همیشه تلاش می‌کرد مهربانی اش را حفظ کند ، و موفق شد ... قلب او بسیار صاف است ،وگرنه چه کسی درش برای بی رحم ترین خوناشام تاریخ که بشریت را آواره و بیچاره کرده بود میسوخت ؟ همه حتما می‌گفتند: هر چقدر هم سختی کشیده باشد نمی‌تواند جنایاتش را توجیح کند !
ولی رِی توانسته بود قلبش را جوری پاک نگه دارد که بتواند همه را درک کند
چینوکو بعد از دیدن تمام خاطراتش چشمانش را باز کرد و قطره اشکی از گوشه چشمش روی گونه اش سرسره بازی کرد و لبخندی روی لبانش آمد، اولین لبخند واقعی در طول عمرش
آخر مگر میشد از پیدا کردن کسی که بتواند با وجود تمام سیاهی های دورت، درون زیبایت را ببیند و بخواهد در پاک کردن سیاهی های وجودت کمکت کند تا بدرخشی خوشحال نشد و لبخند واقعی نزد؟
او با دیدن نیت های روی کاملا به این اصل مطمعن شد
رِی بعد از دیدن چهره ی چینوکو در آن حالت گل انداخت ،آخر لبخندش جذابیت او را چندین برابر کرده بود
چینوکو خنده ی ریزی با چشمان بسته کرد : بامزه شدی ☺️ گوجه کوچولو
دستانش را از دستان رِی بیرون آورد و صورت او را گرفت و با شستانش گونه های او را نوازش کرد : آره انگار ... میتونی درکم کنی ...
دهانش را کنار گوش رِی می آورد و با صدایی خمار اسمش را صدا میزند ،گویا میخواست ببیند واکنشش چیست : رِی...



خب ،واکنشش چیه بنظرتون؟
برای پارت بعد ۱۹ لایک
دیدگاه ها (۱۴)

بگید

کوفت ریییییی

~♡*پیوند خونین*♡~p9

~♡*پیوند خونین*♡~p8

اشک هایم مانند یاقوت های بی رنگی از روی صورتم پایین می لغزید...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط