گرچه پر کرده سپید لحظه هایم را سکوت

گرچه پُر کرده سپیدِ لحظه هایم را سکوت
می کِشد در ریل رگهایم، قطاری سرخ، سوت

چشم هایم کم نباریدند اما کو اثر؟...
ایستگاه ِآخر قلبم ، کویر خشک لوت

تار می بینم درو دیوار و کنج و طاق را
غیر ِاین هم نیست دنیا ، پیش ِ چشم ِعنکبوت

کاسه ی احساس ِ من در کوره ی دوران شکست
کوزه گر یادم نداد این حرفه را با فنّ وفوت

سال ها پای درخت ِ زندگی ، در انتظار
دستهایم را سبد کردم ، نیفتاده ست توت

باز ناشکری نکردم ، دست ِ خالی قانعم
نا امیدم کردی و هربار می بندم قنوت...

تار می بینم ولی اصلا نمی بینی مرا!
خوب دقّت کن ، کسی تنها نشسته در سکوت....
دیدگاه ها (۱)

بعضی آدم ها را نمیشــــــــــود داشتفقط میشود یک جور خاااصــ...

گاه یک سنجاقکبه تو دل می بنددو تو هر روز سحرمی نشینی لب حوضت...

13 دی ماه پنجاه و ششمین سال خاموشی نیمای نام آور است مردی که...

به من آهسته بگو عشق سلامچه خبر از غم دنیادل من خسته نباشینفس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط