دیدنت از دور افی نیست من کم طاقتم
دیدنت از دور ڪافی نیست من کم طاقتم
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم
با رقیبان مینشینی و صدای خندہ هات
میشود اندوہ و می افتد به جان غیرتم
عاقبت یک روز رسوا میکند این کوہ را
رود غمگینی که راہ افتادہ روی صورتم
گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من فرمانروایی بی سپاہ و دولتم
هیچ ڪس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راہ سردم،خلوتم
باتمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت بردہ شد در قسمتم
گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم
نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همہ وابستگی دنبال رفع زحمتم...
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم
با رقیبان مینشینی و صدای خندہ هات
میشود اندوہ و می افتد به جان غیرتم
عاقبت یک روز رسوا میکند این کوہ را
رود غمگینی که راہ افتادہ روی صورتم
گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من فرمانروایی بی سپاہ و دولتم
هیچ ڪس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راہ سردم،خلوتم
باتمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت بردہ شد در قسمتم
گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم
نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همہ وابستگی دنبال رفع زحمتم...
- ۳۸۶
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط