یکی ابلهی ریگ در کفش داشت
یکی ابلهی ریگ در کفش داشت
چو درمانده شد دست بر سر گذاشت
که نفرین بر آنکس که این کفش دوخت
که مغزم بکوبید و پایم بسوخت
بسی ناسزا گفت بر کفش دوز
سخن را نسنجیده از درد و سوز
ز جاییکه رنجیده باشد کسی
سخنها نسنجیده گوید بسی
کسی گفتش ای خسته از پای خویش
زمانی بیاسای در جای خویش
تو از ریگ کفش خود آزرده ای
به جای دگر ظن بد برده ای
ببین علت درد و رنجت کجاست؟
چو علت ندانی شکایت خطاست
رضایت (کتاب درسی دهه چهل)
چو درمانده شد دست بر سر گذاشت
که نفرین بر آنکس که این کفش دوخت
که مغزم بکوبید و پایم بسوخت
بسی ناسزا گفت بر کفش دوز
سخن را نسنجیده از درد و سوز
ز جاییکه رنجیده باشد کسی
سخنها نسنجیده گوید بسی
کسی گفتش ای خسته از پای خویش
زمانی بیاسای در جای خویش
تو از ریگ کفش خود آزرده ای
به جای دگر ظن بد برده ای
ببین علت درد و رنجت کجاست؟
چو علت ندانی شکایت خطاست
رضایت (کتاب درسی دهه چهل)
۲.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.