چند شبی است که می بینم بابا موقع خواب گوشی ساده نوکیااش ر
چند شبی است که می بینم بابا موقع خواب گوشی ساده نوکیااش را در دست می گیرد و تق تق چیزی تایپ میکند
بهش مشکوک شده ام...
نکند به مامان خیانت کرده و...
خب این روزها انقدر از این و آن داستان ها و ماجراهای بی وفایی و خیانت میشنوم که هر آن منتظرم کسی خیانت کند به من
به خانواده
امشب تصمیم گرفتم هر طور شده به بهانه ای توی حال بخوابم
جوری که به صفحه گوشی بابا تسلط داشته باشم
امشب خیلی هوا گرمه... همین یک جمله کافی بود تا پتو و بالشت را بزنم زیر بغلم و بیاورم توی حال
درست بالای سر بابا
مامان و مادربزرگ توی اتاق خوابند و من هم دراز کشیدم توی رختخواب .
بابا کلید را توی در میچرخاند و بلاخره از سرکار برمیگردد ...
چند شبی هم میشود که شبها دیرتر از همیشه برمیگردد...
دست و صورتش را میشورد و لباس راحتی میپوشد...
فقط کاش جای بالشتش را عوض نکند که دید کافی داشته باشم
دراز میکشد توی جایش
چند دقیقه ای نگذشته که دوباره بلند میشود
عینکش را پیدا میکند و باز میرود توی رختخواب
گوشی را برمیدارد و عینک را می زند
چشمهایم را تنگ میکنم که بهتر ببینم
خیلی دور است فاصله
خودم را میزنم به خواب و غلتی میزنم
اخ و اوخی هم میکنم که قضیه طبیعی تر باشد ،که انگار خوابم ...
حالا بهتر شد،
بابا انقدر حواسش به گوشیست که اصلا نمی فهمد من دارم بر و بر صفحه گوشی اش را نگاه میکنم
چشم هایم را تنگ میکنم
حالا خوب میبینم
بهتر از هروقت دیگر
دوتا قطره اشک توی چشمم و غم دنیا روی دلم
جمع شده
تقصیر خودم است که فضولی کردم
برمیگردم سر جای اولم و پتو را میکشم روی سرم
هنوز صفحه گوشی بابا جلوی چشمم است
با چه دقتی داشت پول گاز وآب
وکرایه این ماه مغازه و قسط بانک و جمع میزد
تازه می فهمم چرا شبها دیرتر از همیشه می اید
دوست داشتم می پریدم پیشانی اش را می بوسیدم
امشب من خیانت کردم به خودم و به پدر...
معصومه محبی
بهش مشکوک شده ام...
نکند به مامان خیانت کرده و...
خب این روزها انقدر از این و آن داستان ها و ماجراهای بی وفایی و خیانت میشنوم که هر آن منتظرم کسی خیانت کند به من
به خانواده
امشب تصمیم گرفتم هر طور شده به بهانه ای توی حال بخوابم
جوری که به صفحه گوشی بابا تسلط داشته باشم
امشب خیلی هوا گرمه... همین یک جمله کافی بود تا پتو و بالشت را بزنم زیر بغلم و بیاورم توی حال
درست بالای سر بابا
مامان و مادربزرگ توی اتاق خوابند و من هم دراز کشیدم توی رختخواب .
بابا کلید را توی در میچرخاند و بلاخره از سرکار برمیگردد ...
چند شبی هم میشود که شبها دیرتر از همیشه برمیگردد...
دست و صورتش را میشورد و لباس راحتی میپوشد...
فقط کاش جای بالشتش را عوض نکند که دید کافی داشته باشم
دراز میکشد توی جایش
چند دقیقه ای نگذشته که دوباره بلند میشود
عینکش را پیدا میکند و باز میرود توی رختخواب
گوشی را برمیدارد و عینک را می زند
چشمهایم را تنگ میکنم که بهتر ببینم
خیلی دور است فاصله
خودم را میزنم به خواب و غلتی میزنم
اخ و اوخی هم میکنم که قضیه طبیعی تر باشد ،که انگار خوابم ...
حالا بهتر شد،
بابا انقدر حواسش به گوشیست که اصلا نمی فهمد من دارم بر و بر صفحه گوشی اش را نگاه میکنم
چشم هایم را تنگ میکنم
حالا خوب میبینم
بهتر از هروقت دیگر
دوتا قطره اشک توی چشمم و غم دنیا روی دلم
جمع شده
تقصیر خودم است که فضولی کردم
برمیگردم سر جای اولم و پتو را میکشم روی سرم
هنوز صفحه گوشی بابا جلوی چشمم است
با چه دقتی داشت پول گاز وآب
وکرایه این ماه مغازه و قسط بانک و جمع میزد
تازه می فهمم چرا شبها دیرتر از همیشه می اید
دوست داشتم می پریدم پیشانی اش را می بوسیدم
امشب من خیانت کردم به خودم و به پدر...
معصومه محبی
۲.۱k
۱۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.