سایه دراز لنگر ساعت

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، میرفت
می‌آمد، میرفت
و من روی شنهای روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود

سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱۲)

حیف است خوابیدنوقتی زندگیبیرحمانه کوتاه استاگر در جهانی دیگر...

گاه دلــــــم میسوزد برایوفـــــــاداری هایم...این نبـــــــ...

همه ی یک طرفه ها لعنتی اندخیابان های یک طرفه دوست داشتن ها...

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفس...

پارت 4

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط