دلم برای مادرم میسوزد

دلم برای مادرم میسوزد
مرادرلباس سفید نخواهد دید
نرادرهیچ لباسی نخواد دید
عریانی مراانتظاری نیست جز
زخم تازیانه نگاهایی که مادرم
راوادار...میکند
بلندی ارزویش
به بلندی پیراهن من باشد...
حتی برای پدرم ...
میسوزد که
پشت سکوت
اندوهبارمن ...
پشت لبخند ساختگیم...
پشت ارام بودنم
دختری رامیبیند ...
که متانت را پشت شیطنت های ذاتی اش
گم کرده!
که خودش رادرجنگل سوخته ی سنت هاگم کرد
دختری که چنین بی غوغا خودزنی میکند....
که تن به عصیان روح میدهد
تا بیزارها جاانداز
فرسودگی ..
پشت این دریای ارام
پدرخروش دخترش رانمیبیند...
پدر دوس دارددختری را ببیند
که مادر را به ارزویش میرساند..
حتی برای یک شب!!!
دیدگاه ها (۱)

والا!!!!

ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻠــــــــــــــــــــــــــــــــﺦ .... ﺑـــﻪ ﻫﻤـــــﻪ...

تن ها ...حراج....خواسته ها....شهوت الود...نگاهای ...پرازهوس ...

به تاوان کدامین جرم ,‎ ‎تنم‎ ‎ سنگ بلا خورده،سکوتم حرفها دار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط