نیکا: من و دیانا و متین و ارسلان تو یه خونه زندگی میکردیم
نیکا: من و دیانا و متین و ارسلان تو یه خونه زندگی میکردیم خسته شده بودم از تیکه های متین رفتم به ارسلان گفتم یه خونه بیا بگیریم که از اون دوتا دور باشیم
ارسلان: خوب اینجوری همه فک میکنن ازدواج کردیم
نیکا: ولشون کن بزار هرکی هرچی دلش میخواد بگه ما یه سه چهار ماهی زندگی کردیم بعد یه شب بچه ها (بچه های اکیپ) امدن
ارسلان: نیکا بخدا ببینم کسی به تو نگاه میکنه تو این خونه یه شری راه میندازم تو هم نگاه پسرا نکن
نیکا: حالا ارسلان یه امشب رو بیخیال شو
ارسلان: نیکا متاسفم نمیتونم
نیکا: بچه ها امدن رفتم در رو باز کردم همه امدن
رضا: نیکا یه لحظه بیا توی اتاق وقتی امد یه بوس از لپش کردم نیکا: از ترس ارسلان جیق نزدم و رفتم صورتم رو شستم و........
ارسلان: خوب اینجوری همه فک میکنن ازدواج کردیم
نیکا: ولشون کن بزار هرکی هرچی دلش میخواد بگه ما یه سه چهار ماهی زندگی کردیم بعد یه شب بچه ها (بچه های اکیپ) امدن
ارسلان: نیکا بخدا ببینم کسی به تو نگاه میکنه تو این خونه یه شری راه میندازم تو هم نگاه پسرا نکن
نیکا: حالا ارسلان یه امشب رو بیخیال شو
ارسلان: نیکا متاسفم نمیتونم
نیکا: بچه ها امدن رفتم در رو باز کردم همه امدن
رضا: نیکا یه لحظه بیا توی اتاق وقتی امد یه بوس از لپش کردم نیکا: از ترس ارسلان جیق نزدم و رفتم صورتم رو شستم و........
۲۵.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.