خالی شدم از زندگی از هرچه پایان داشت

خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت

می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید

لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت

با حال آن روزم میان خاطرات تو

باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت

می شد بگیری دست من را قبل از افتادن

اما نشد، تا من بفهمم عشق تاوان داشت

میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن

افسوس، من را کشت آن دردی که درمان داشت

من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد

من مرده بودم. مرگ در رگ هام جریان داشت

وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند

برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت
دیدگاه ها (۳)

قیصر داداشتو کشتن!!!!

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ،ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﮐﻨﻨﺪ ...

ﻗﺎﺻﺪﻙ !ﻫﺎﻥ، ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻭﺯ ﻛﻪ ﺧﺒﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟ﺧﻮﺵ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ...

ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺁﻥ ...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 1)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط