به کجا گریزم؟
به کجا گریزم؟
هرکجاگریزم این مغز
هرکجاگریزم این دل
هرکجاگریزم این چشمان
مرا رسوای عالم می کند
زلیخا عاشق بود
فراق چشید و
وصال گرفت
یوسف در فکر زلیخا نبود
زلیخا در فکر یوسف بود
باز هم تضادعشقی در تاریخ
تاکجا می توان از خویش گریخت؟
کوچ تا چند؟
فرار تا چه زمان؟
باید دست به جیگرخون زلیخا شوم
شاید جیگرش خبری به خدا داد
که تو که تو
که یوسف زمانه منی واز من بی خبری
آمدی وخبری دادی
بر من از جنس وصال
من از فراق گریزانم
اما مدتی است فراق بر من تکیه کرده
جای خوش کرده در کنارم
و من می گویم
کاش بودی ای یوسف بی خبراز زلیخا #من_نوشته
هرکجاگریزم این مغز
هرکجاگریزم این دل
هرکجاگریزم این چشمان
مرا رسوای عالم می کند
زلیخا عاشق بود
فراق چشید و
وصال گرفت
یوسف در فکر زلیخا نبود
زلیخا در فکر یوسف بود
باز هم تضادعشقی در تاریخ
تاکجا می توان از خویش گریخت؟
کوچ تا چند؟
فرار تا چه زمان؟
باید دست به جیگرخون زلیخا شوم
شاید جیگرش خبری به خدا داد
که تو که تو
که یوسف زمانه منی واز من بی خبری
آمدی وخبری دادی
بر من از جنس وصال
من از فراق گریزانم
اما مدتی است فراق بر من تکیه کرده
جای خوش کرده در کنارم
و من می گویم
کاش بودی ای یوسف بی خبراز زلیخا #من_نوشته
۳.۲k
۰۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.