به آمدنت می اندیشم،
به آمدنت میاندیشم،
به لحظه ی
بلوغ ابرهای باران زا
که مینوازند چکامه ی قدم هایت را
پشت پنجره های عریان تنهایی
و چون پرنده ای بهت زده
خیره میشوم،
رطوبت مطبوع شهر را
میان ثانیه های شلوغ داشتنت
نظاره میکنم شوق پرواز را
لا به لای
پرهای به هم دوخته ام
و صدایی را گوش میسپارم
که فریاد میزند رهایی را...
#لاله_
به لحظه ی
بلوغ ابرهای باران زا
که مینوازند چکامه ی قدم هایت را
پشت پنجره های عریان تنهایی
و چون پرنده ای بهت زده
خیره میشوم،
رطوبت مطبوع شهر را
میان ثانیه های شلوغ داشتنت
نظاره میکنم شوق پرواز را
لا به لای
پرهای به هم دوخته ام
و صدایی را گوش میسپارم
که فریاد میزند رهایی را...
#لاله_
۵۱۸
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.