دستانت را میگیرم
دستانت را میگیرم
و گرمیشان را در انباری کوچک دلم ذخیره میکنم ,
برای روزهایی که مُمکن است یک عرضِ شانه فاصله داشته باشی
برای روزِ مبادا ...
پابه پایَت قدم میزنم و برگهای پاییزی را به خش خِشی که گُم میشود لابه لایِ برخورد نمِ باران و سنگ سردِ زمین میفروشم...
چَتر نیست
اما تا دلت بخواهد نمِ باران هست
عشق هَست
دستهای گره خُورده و پاهایی همقدم با خیابانی بی انتها ...
حوالیِ من برای زندگی همه چیز هست
و من درکتابی خوانده ام
احساس خوشبختی یک چیزی توی همین مایه هاست ...
#شیما_سهرابی
#عاشقانه
و گرمیشان را در انباری کوچک دلم ذخیره میکنم ,
برای روزهایی که مُمکن است یک عرضِ شانه فاصله داشته باشی
برای روزِ مبادا ...
پابه پایَت قدم میزنم و برگهای پاییزی را به خش خِشی که گُم میشود لابه لایِ برخورد نمِ باران و سنگ سردِ زمین میفروشم...
چَتر نیست
اما تا دلت بخواهد نمِ باران هست
عشق هَست
دستهای گره خُورده و پاهایی همقدم با خیابانی بی انتها ...
حوالیِ من برای زندگی همه چیز هست
و من درکتابی خوانده ام
احساس خوشبختی یک چیزی توی همین مایه هاست ...
#شیما_سهرابی
#عاشقانه
۶۹۱
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.