شعر عاشقانه

شعر عاشقانه:
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق جان را، باشد خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، آن جا خطر نباشد
گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، «سلمان» طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی‌جگر نباشد

#سلمان_ساوجی
دیدگاه ها (۲)

شعر ناب:ای ساقیا مستانه رو، آن یار را آواز دهگر او نمی‌آید ب...

امروز رفتم حرم ،برای همتون دعا کردم...زندگی شاد و بی غم داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط