پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست

پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست

همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!

مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست

در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست

دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه
معنی"مرگ"و "جدایی"به یقین هردو یکیست

#کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۱)

اگر مُرده‌ای، بیا و مرا بــبَر.و اگر زنده‌ای هنوز...لااقل،خط...

چه جان سختم که بعد از رفتن تو، باز جان دارم!ولی از تو چه پنه...

می خوابی و نمیدانیدلم به چشم هایت خوش است#مرضیه_همایونی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط