یاندره مخفی من
یاندره مخفی من
_________
انقدر دویده بودن که دیگه توان راه رفتن نداشتم
اطرافمو نگاه کردم که خودمو داخل یک کوچه تاریک که تنها منبع نورش یک لامپ تو انتهای کوچس
روی پاهام افتادم و شروع کردم به گریه کردن
هق هقام تبدیل به فریاد های بلند شد
اتقدر بلند گریه میکردن که کل کوچه پر از صدای گریم شده بود
بعد چند ثانیه با صدای قدم های کسی دست از گریه کردن کشیدم
با ترس سرمو بالا گرفتم که با کسی که انتظارشو نداشتن رو به رو شدم
چطور پیدام کردی....ایزانا
انتظار داشتم که خیلی عصبی باشه ولی توی چهرش هیج عصبانیتی دیده نمیشد
همینجور داشتم با چشم های متعجب و دستو پای لرزون به ایزانا که هر احظه نزدیک تر میشد نگاه میکردم که صداش منو از خیالات بیرون کشید
:ملکه من ....کجا میخواستی بری هوم؟
سریع بلند شدم تا فرار کنم
ولی فاصله بینمون خیلی کم بود و تونست مچ دستمو بگیره
منو ازپشت بغل کرد
لباشو نزیدک گوشم کرد و گفت
:یه ملکه باید پیش پادشاهش باشه....چرا خواستی فرار کنی..کسی رو دوست داری...اگه کسی رو دوست داری بهم بگو ..خودم برات میارمش
نیشخند صدا داری زد و ادامه داد
:ولی جنازشو برات میارم
توی شک بودم
نمیتونستم بونمو حرکت بدم
کمی زور زدن تا ولم کنه ولی فایده که نداشت بلکه وضیعت رو بدتر هم کرد
منو سمت دیوار هول داد که باهاش برخورد کردم
جلو امد و منو بین خودش و دیوار میخکوب کرد
خواستن چیزی بگم که لباشو روی لبام گذاشت
مثل گرگه گرسنه ای که شکارشو گرفته بود لبامو میبوسید
بعد چند دقیقه دیگه نفسم بالا نمی امد
چندین بار به بازو هاش ضربه زدم تا ولم کنه ولی جواب نداد
چشمام تار میدید و داشتم بیهوش میشدم
پلکام روی هم افتاد
که اخرین جمله ای که شنیدم این بود
:تو ملکه منی...هرچند بار که میخوای فرار کن من بازم دنبالت میام....بیا بریم خونه.
____________
خببببب پایاننننننن هاهاهاااا
بچه ها یه سوال
از ۱ تا ۱۰ به فیک یاندره ایزانا چند میدین
حتما بگینچند میدین مرسی
_________
انقدر دویده بودن که دیگه توان راه رفتن نداشتم
اطرافمو نگاه کردم که خودمو داخل یک کوچه تاریک که تنها منبع نورش یک لامپ تو انتهای کوچس
روی پاهام افتادم و شروع کردم به گریه کردن
هق هقام تبدیل به فریاد های بلند شد
اتقدر بلند گریه میکردن که کل کوچه پر از صدای گریم شده بود
بعد چند ثانیه با صدای قدم های کسی دست از گریه کردن کشیدم
با ترس سرمو بالا گرفتم که با کسی که انتظارشو نداشتن رو به رو شدم
چطور پیدام کردی....ایزانا
انتظار داشتم که خیلی عصبی باشه ولی توی چهرش هیج عصبانیتی دیده نمیشد
همینجور داشتم با چشم های متعجب و دستو پای لرزون به ایزانا که هر احظه نزدیک تر میشد نگاه میکردم که صداش منو از خیالات بیرون کشید
:ملکه من ....کجا میخواستی بری هوم؟
سریع بلند شدم تا فرار کنم
ولی فاصله بینمون خیلی کم بود و تونست مچ دستمو بگیره
منو ازپشت بغل کرد
لباشو نزیدک گوشم کرد و گفت
:یه ملکه باید پیش پادشاهش باشه....چرا خواستی فرار کنی..کسی رو دوست داری...اگه کسی رو دوست داری بهم بگو ..خودم برات میارمش
نیشخند صدا داری زد و ادامه داد
:ولی جنازشو برات میارم
توی شک بودم
نمیتونستم بونمو حرکت بدم
کمی زور زدن تا ولم کنه ولی فایده که نداشت بلکه وضیعت رو بدتر هم کرد
منو سمت دیوار هول داد که باهاش برخورد کردم
جلو امد و منو بین خودش و دیوار میخکوب کرد
خواستن چیزی بگم که لباشو روی لبام گذاشت
مثل گرگه گرسنه ای که شکارشو گرفته بود لبامو میبوسید
بعد چند دقیقه دیگه نفسم بالا نمی امد
چندین بار به بازو هاش ضربه زدم تا ولم کنه ولی جواب نداد
چشمام تار میدید و داشتم بیهوش میشدم
پلکام روی هم افتاد
که اخرین جمله ای که شنیدم این بود
:تو ملکه منی...هرچند بار که میخوای فرار کن من بازم دنبالت میام....بیا بریم خونه.
____________
خببببب پایاننننننن هاهاهاااا
بچه ها یه سوال
از ۱ تا ۱۰ به فیک یاندره ایزانا چند میدین
حتما بگینچند میدین مرسی
۱۴.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.