ایستادیم

‍ ... ایستادیم
در را بازکردم
نگاهم ...
نگاهم از خانه پر شد
مجال گریه
در بهت آن همه دیوار
خشکش زده بود!
کمی آنجا ماندیم
گفتند برویم دیگر !دیر است!
راه افتادیم ...
خیال مبهمی را فریب می خوردم
زمستان
معنی خیال و
اشک و خواهرانم را می داد
شب شده بود
ایستادیم
مادر ، قاب عکسی در دست
ردپایی در باد را می گریست
ستاره ای نبود
خوابی نبود
خواهرانم ...
دیر رسیده بودیم !
پدر رفته بود...




م.هورمان

پیشکش به همه ی پدران به سفر رفته ... روز پدر گرامی باد
دیدگاه ها (۷)

گاه گویمکــــــــــه بنالــــــــــم ز پریشانی حالم ...

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود... #شکیبی_اصفهانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط