🕊 🌷 مهربان و دستگیر دیگران بود و دوست نداشت، کسی بفهمد. و
🕊 🌷 مهربان و دستگیر دیگران بود و دوست نداشت، کسی بفهمد. وقتی حمید شهید شد، همه فهمیدیم او که بوده است. شهدا همه خاص بودند و هستند. ما در ساختمانهای 15طبقه هدیش، با خانوادههای نظامیان دیگر زندگی میکردیم.
خوب یادم میآید که آنجا گازکشی نبود و با کپسول خانهها آشپزی میکردند. وقتی یک بار در منزل بود و ماشین گاز آمد. او کپسول را برد که پر کند. دیدم خیلی طول کشید و او نیامد. وقتی آمدم دیدم همه لباسهای تنش خیس از عرق بود، پرسیدم چی شده گفت: خیلی از خانمها کپسول گاز را که نمیتوانند 15طبقه بالا بیاورند. وقتی همسران آنها در ماموریتند من باید به آنها کمک میکردم. وقتی شهید شد تازه فهمیدم او موتور گازیاش را به کسی داده که تازه ازدواج کرده و وضع مالیاش خوب نیست و باید یک مسیر طولانی را برای رسیدن به جایگاه سرویسها میآمده تا سر کار بیاید. حمید موتورش را به این برادر نظامی هدیه کرده بود. وقتی دوستش گفته بود الان پول ندارم که به تو بدهم، آخر برج میدهم، حمید در جواب او گفته بود از شما پول نمیخواهم فقط هر وقت سوار شدی صلوات بفرست و اینطور موتورش را با صلوات فروخت.
🕊 🌴 🕊
شهید حمید دمساز
خوب یادم میآید که آنجا گازکشی نبود و با کپسول خانهها آشپزی میکردند. وقتی یک بار در منزل بود و ماشین گاز آمد. او کپسول را برد که پر کند. دیدم خیلی طول کشید و او نیامد. وقتی آمدم دیدم همه لباسهای تنش خیس از عرق بود، پرسیدم چی شده گفت: خیلی از خانمها کپسول گاز را که نمیتوانند 15طبقه بالا بیاورند. وقتی همسران آنها در ماموریتند من باید به آنها کمک میکردم. وقتی شهید شد تازه فهمیدم او موتور گازیاش را به کسی داده که تازه ازدواج کرده و وضع مالیاش خوب نیست و باید یک مسیر طولانی را برای رسیدن به جایگاه سرویسها میآمده تا سر کار بیاید. حمید موتورش را به این برادر نظامی هدیه کرده بود. وقتی دوستش گفته بود الان پول ندارم که به تو بدهم، آخر برج میدهم، حمید در جواب او گفته بود از شما پول نمیخواهم فقط هر وقت سوار شدی صلوات بفرست و اینطور موتورش را با صلوات فروخت.
🕊 🌴 🕊
شهید حمید دمساز
۳۱۶
۲۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.