عشق مدرسه ای پارت ۳
داستان از زبان ا/ت
جونگ کوک خیلی مشکوک میزد اخه اون همیشه به من میگفت زشت و چاق نمیدونم چرا گفت بیا پیاده روی و بهم چشمک زد و من هم یه احساسی نسبت بهش دارم
راوی: این احساس اسمش عشق هست
ا/ت: نه من عاشق نشدم
راوی: خواهیم دید
باید منتظر بمونم تا مدرسه تمام کنه ول کن ا/ت اون داره گولت میزنه بابا بیخیال....
خب مدرسه تمام خداروشکر داشتم میرفتم که
جونگ کوک: وایسا خب چقدر تند میری جونم در اومد تا بهت رسیدم( خدا نکنه)
ا/ت: ها باشه بیا بریم
جونگ کوک: میگم ا/ت چند سالته
ا/ت : ۱۴ سالمه
جونگ کوک: من ۱۷ سالمه خواهر یا برادر داری
ا/ت: نه تک فرزندم
جونگ کوک: منم تک فرزندم ا/ت تو کره ای نیستی
ا/ت : نه نیستم چطوری فهمیدی
جونگ کوک: از حالت چهرت
ا/ت: آره من اصالتا ایرانیم اما تو کره زندگی میکنم
جونگ کوک: ایران دیدی
ا/ت: نه از زمان تولدم اینجام کاشکی ایرانی میدیدم
جونگ کوک: عااا خب رسیدیم خونت اینجاست
ا/ت: آره
جونگ کوک: خداحافظ میبینمت
ا/ت: خداحافظ
ا/ت: نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم
راوی: دیدی گفتم عاشقش میشی
ا/ت : نه نشدم
راوی : شدی
ا/ت : نمیشنوم صداتو
راوی: 🤨😐😑
ا/ت: سلام مامان سلام بابا
م.ت: سلام دخترم خوبی
ب.ت: چخبرا
ا/ت: خبر که نیست از مدرسه اومدم
م.ت: پس اون پسره چی که باهاش اومدی خوشگل بودا
ا/ت: هاااا
فلش بک به چند لحظه پیش
ب.ت: زن چته چند دیقه به پنجره آویزونی
م.ت: تو بیا اینجا رو نگاه
ب.ت: چته بابا هاااااا ابن پسره کیه
م.ت: داماد آیندم
ب.ت : تند نرو زن
م.ت: خو چیه نباید به فکر دخترم باشم عهده داره میاد بدو برو سر جات بدوووو
ب.ت: کجا
م.ت: هر جا
پایان فلش بک
ا/ت: مامان زود قصاوت کردی اخه من با اون یه دیقه منو نگاه
م.ت: عزیزم تو داخل سنه بلوغ هستی بزرگ بشی لاغر میشی و خوشگل میشی حالا برو لباساتو عوض کن و بیا ناهار بخور
ا/ت: باشه الان میرم
لباسامو عوض کردم و رفتم ناهار بخورم ناهار که خوردم استراحت کردم درس خوندم و بعد رفتم تو گوشی شب شد رفتم بخوابم اما هنوز رفتار جونگ کوک و حرف مامانم تو ذهنمه شاید منم یه روزی خوشگل و لاغر بشم
راوی: البته که میشی شب بخیر
ا/ت شب بخیر ....
جونگ کوک خیلی مشکوک میزد اخه اون همیشه به من میگفت زشت و چاق نمیدونم چرا گفت بیا پیاده روی و بهم چشمک زد و من هم یه احساسی نسبت بهش دارم
راوی: این احساس اسمش عشق هست
ا/ت: نه من عاشق نشدم
راوی: خواهیم دید
باید منتظر بمونم تا مدرسه تمام کنه ول کن ا/ت اون داره گولت میزنه بابا بیخیال....
خب مدرسه تمام خداروشکر داشتم میرفتم که
جونگ کوک: وایسا خب چقدر تند میری جونم در اومد تا بهت رسیدم( خدا نکنه)
ا/ت: ها باشه بیا بریم
جونگ کوک: میگم ا/ت چند سالته
ا/ت : ۱۴ سالمه
جونگ کوک: من ۱۷ سالمه خواهر یا برادر داری
ا/ت: نه تک فرزندم
جونگ کوک: منم تک فرزندم ا/ت تو کره ای نیستی
ا/ت : نه نیستم چطوری فهمیدی
جونگ کوک: از حالت چهرت
ا/ت: آره من اصالتا ایرانیم اما تو کره زندگی میکنم
جونگ کوک: ایران دیدی
ا/ت: نه از زمان تولدم اینجام کاشکی ایرانی میدیدم
جونگ کوک: عااا خب رسیدیم خونت اینجاست
ا/ت: آره
جونگ کوک: خداحافظ میبینمت
ا/ت: خداحافظ
ا/ت: نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم
راوی: دیدی گفتم عاشقش میشی
ا/ت : نه نشدم
راوی : شدی
ا/ت : نمیشنوم صداتو
راوی: 🤨😐😑
ا/ت: سلام مامان سلام بابا
م.ت: سلام دخترم خوبی
ب.ت: چخبرا
ا/ت: خبر که نیست از مدرسه اومدم
م.ت: پس اون پسره چی که باهاش اومدی خوشگل بودا
ا/ت: هاااا
فلش بک به چند لحظه پیش
ب.ت: زن چته چند دیقه به پنجره آویزونی
م.ت: تو بیا اینجا رو نگاه
ب.ت: چته بابا هاااااا ابن پسره کیه
م.ت: داماد آیندم
ب.ت : تند نرو زن
م.ت: خو چیه نباید به فکر دخترم باشم عهده داره میاد بدو برو سر جات بدوووو
ب.ت: کجا
م.ت: هر جا
پایان فلش بک
ا/ت: مامان زود قصاوت کردی اخه من با اون یه دیقه منو نگاه
م.ت: عزیزم تو داخل سنه بلوغ هستی بزرگ بشی لاغر میشی و خوشگل میشی حالا برو لباساتو عوض کن و بیا ناهار بخور
ا/ت: باشه الان میرم
لباسامو عوض کردم و رفتم ناهار بخورم ناهار که خوردم استراحت کردم درس خوندم و بعد رفتم تو گوشی شب شد رفتم بخوابم اما هنوز رفتار جونگ کوک و حرف مامانم تو ذهنمه شاید منم یه روزی خوشگل و لاغر بشم
راوی: البته که میشی شب بخیر
ا/ت شب بخیر ....
۶.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.