شرح واقعه:
شرح واقعه:
۱۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۷.۱۵ تهران در حال رانندگی برای دیدار مادر و خانواده.
سوزشی تدریجی در سمت چپ قفسه سینه؛ نفس نفس زدن؛ افزایش سوزش به حد غیر قابل تحمل (گویی ذغالی سرخ داخل سینه است) دیگر صبر جایز نبود. با عجله به اولین اورژانس؛ با سرعت بستری همسر و فرزندانم آشفته؛ نوار قلب و اقدامات احیا.
درد چنان شدید بود که سینه ام را چنگ زده و مرگ را نزدیک حس می کردم زنده نخواهم ماند.
دست لرزانم را در جیب کردم کارت ها و مدارک را به همسرم دادم حلالیت خواستم سر بر شانه اش گذاشتم و لرزان گفتم نمی خواهم بمیرم کارهای مهمی دارم.
ناگهان خود را در فضایی بسیار نورانی دیدم رنگ های غیر قابل توصیف؛ زیبا و آرامشی باور نکردنی.
محو تماشای فضای نورانی بودم نمیدانستم اینجا کجاست چقدر زیبا و حیرت انگیز است ناگهان صدایی گفت: نفس بکش؛ نفس بکش نفسی عمیق کشیدم؛ هوا بویی بسیار بسیار خوش نمیدانم چه بود ولی این دنیایی نبود.
ناگهان چشمانم باز شد دیدم همسرم سرم را در آغوش گرفته با دست سر و پیشانی ام را نوازش می کند.
ذره ای درد نداشتم بلکه بسیار حال خوشی داشتم و با تعجب شروع به شوخی و خنده با همسر فرزندان و پرستاران کردم.
نمیدانم این اتفاق عجیب چند ثانیه طول کشید.
اورژانس کوچک؛ شلوغ و پر از بیماران کرونایی بد حال با سرفه های ناجور بود. صداها را می شنیدیم که: بخش ایزوله پر شده جا نداریم. تخت های بیماران بدحال که اکثرا مسن بودند را کنار ما آوردند.
همسرم اعتراض کرد پزشک اورژانس آمد نوار قلب و آزمایشات را نگاه کرد و گفت خوب نیست باید تحت نظر و بستری شوید.
از آنچه رخ داده بود هیچ نگفتم که هیچ دردی ندارن.
با اصرار خانواده و رضایت شخصی شب ترخیص و به منزل جهت استراحت رفتیم. خدایا شکر که فرصتی دادی برای خدمت صادقانه و حلالیت از همه آنهایی که ممکن است از من راضی نباشند نمیدانم تا کی خواهم بود. قدر هر نفس را بدانید خوب زندگی کنید و با همه مهربان باشید که از فردایمان خبر نداریم.
دکتر علی کرمی ۱۵ فروردین ۱۴۰۲
https://splus.ir/proffessorkarami
۱۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۷.۱۵ تهران در حال رانندگی برای دیدار مادر و خانواده.
سوزشی تدریجی در سمت چپ قفسه سینه؛ نفس نفس زدن؛ افزایش سوزش به حد غیر قابل تحمل (گویی ذغالی سرخ داخل سینه است) دیگر صبر جایز نبود. با عجله به اولین اورژانس؛ با سرعت بستری همسر و فرزندانم آشفته؛ نوار قلب و اقدامات احیا.
درد چنان شدید بود که سینه ام را چنگ زده و مرگ را نزدیک حس می کردم زنده نخواهم ماند.
دست لرزانم را در جیب کردم کارت ها و مدارک را به همسرم دادم حلالیت خواستم سر بر شانه اش گذاشتم و لرزان گفتم نمی خواهم بمیرم کارهای مهمی دارم.
ناگهان خود را در فضایی بسیار نورانی دیدم رنگ های غیر قابل توصیف؛ زیبا و آرامشی باور نکردنی.
محو تماشای فضای نورانی بودم نمیدانستم اینجا کجاست چقدر زیبا و حیرت انگیز است ناگهان صدایی گفت: نفس بکش؛ نفس بکش نفسی عمیق کشیدم؛ هوا بویی بسیار بسیار خوش نمیدانم چه بود ولی این دنیایی نبود.
ناگهان چشمانم باز شد دیدم همسرم سرم را در آغوش گرفته با دست سر و پیشانی ام را نوازش می کند.
ذره ای درد نداشتم بلکه بسیار حال خوشی داشتم و با تعجب شروع به شوخی و خنده با همسر فرزندان و پرستاران کردم.
نمیدانم این اتفاق عجیب چند ثانیه طول کشید.
اورژانس کوچک؛ شلوغ و پر از بیماران کرونایی بد حال با سرفه های ناجور بود. صداها را می شنیدیم که: بخش ایزوله پر شده جا نداریم. تخت های بیماران بدحال که اکثرا مسن بودند را کنار ما آوردند.
همسرم اعتراض کرد پزشک اورژانس آمد نوار قلب و آزمایشات را نگاه کرد و گفت خوب نیست باید تحت نظر و بستری شوید.
از آنچه رخ داده بود هیچ نگفتم که هیچ دردی ندارن.
با اصرار خانواده و رضایت شخصی شب ترخیص و به منزل جهت استراحت رفتیم. خدایا شکر که فرصتی دادی برای خدمت صادقانه و حلالیت از همه آنهایی که ممکن است از من راضی نباشند نمیدانم تا کی خواهم بود. قدر هر نفس را بدانید خوب زندگی کنید و با همه مهربان باشید که از فردایمان خبر نداریم.
دکتر علی کرمی ۱۵ فروردین ۱۴۰۲
https://splus.ir/proffessorkarami
۲.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.