روزی بود و روزگاری بود بیون بکهیون دبیرستانی بود تو مدرسش
روزی بود و روزگاری بود بیون بکهیون دبیرستانی بود تو مدرسشون بازارچه ای گذاشته بودن که تمام سود حاصل از فروش محصولات اون بازارچه به خیریه داده میشد و کلاسی که بیشترین فروش رو داشت برنده میشد
کلاس اقای بیون عقب تر از همه بود
بیون اندیشید که چه کنم تا برنده شویم؟
به این نتیجه رسید که شماره تلفن خودش را به فروش بگذارد
چون عاشقان زیادی داشت دختران زیادی شماره اش را خریدند
البته وی به خریداران گفت « یادتون باشه بعد از ساعت ۱۰ شب زنگ نزنین چون اوپا باید خوب بخوابه که قدش بلند بشه»
جالب است بدانید وی تمامی تماس کسانی که شماره اش را خریده بودند را پاسخ میداد🦦
کلاس اقای بیون عقب تر از همه بود
بیون اندیشید که چه کنم تا برنده شویم؟
به این نتیجه رسید که شماره تلفن خودش را به فروش بگذارد
چون عاشقان زیادی داشت دختران زیادی شماره اش را خریدند
البته وی به خریداران گفت « یادتون باشه بعد از ساعت ۱۰ شب زنگ نزنین چون اوپا باید خوب بخوابه که قدش بلند بشه»
جالب است بدانید وی تمامی تماس کسانی که شماره اش را خریده بودند را پاسخ میداد🦦
۴.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.