بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم

🌱🍒بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم
ورنه با تو، گفتنی‌های فراوان داشتم

بی‌تو از ناگفتنی‌هایی که در دل مانده بود
کوهِ دردی بودم و سر در گریبان داشتم

روزها، ابری که در هر سوی من گسترده بود
شب به یُمن ابرهای تیره، باران داشتم

سردمهری از نگاهت سخت باور می‌شود
من به چشمان تو چون خورشید، ایمان داشتم

دل به دریاها زدن، قدری جنون می‌خواست... آه
بی‌خود از فرزانه‌ای من چشمِ توفان داشتم...🍒🌱

#مصطفی_محدثی_خراسانی
دیدگاه ها (۱)

🍒🌱دختر زودتر راه میرود زودتر به حرف می افتد زودتر به سن تکلی...

🍒🌱ما را نیز لبخندی خواهد بودشاید در راه است شاید لحظه‌ای یاد...

🌱🍒می‌خواستم برایت از حزن و شادی بگویم؛از غربت و صمیمیت ها، ا...

🍒🌱باید بروم ...دلتنگ که شدیگلدان کوچک پشت پنجره را ببوس!من ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط